کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقصور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقصور
لغتنامه دهخدا
مقصور. [ م َ ] (ع اِ) واحد مقاصر است . (از اقرب الموارد). رجوع به مقاصر شود.
-
مقصور
لغتنامه دهخدا
مقصور. [ م َ ] (ع ص ) کوتاه کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مختصرشده و کاسته شده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء). || منحصر. مختص : امیر وی را بنواخت و گفت اعتماد فرزند و وزیر و لشکر برتو مقصور است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 542).کار ...
-
واژههای مشابه
-
اسم مقصور
لغتنامه دهخدا
اسم مقصور. [ اِ م ِ م َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسماء مقصوره شود.
-
واژههای همآوا
-
مغثور
لغتنامه دهخدا
مغثور. [ م ُ ] (ع اِ) شلم مانندی گنده بوی و شیرین . ج ، مغاثیر. (ناظم الاطباء). مِغثَر. (منتهی الارب ). مِغثَر. مِغثار. لغتی است در مُغفور. (از اقرب الموارد). و رجوع به مغثر و مغفور شود.
-
مقسور
لغتنامه دهخدا
مقسور. [ م َ ] (ع ص ) آن که مطیع و مقهور قوه ٔ قسریه است : کند به رای اثر در خلاف حکم فلک چو در طبیعت مقسور قوت قاسر.جامی (دیوان چ هاشم رضی ص 38).
-
جستوجو در متن
-
روحا
لغتنامه دهخدا
روحا. [ رَ ] (اِخ ) در منتهی الارب روحاء و در معجم البلدان روحا (مقصور) آمده است . دهی است از مضافات رحبه ٔ شام . (منتهی الارب ). از قرای رحبه است و مردم آن روحا (مقصور) تلفظ میکنند و منسوب بدان روحانی است . (از معجم البلدان ).
-
غضیا
لغتنامه دهخدا
غضیا. [ غ َض ْ ] (ع ص ، اِ) لغتی در غضیاء. (منتهی الارب ).مقصور غضیاء. (اقرب الموارد). رجوع به غضیاء شود.
-
حدوداء
لغتنامه دهخدا
حدوداء. [ ح َ دَ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد عذرة و برخی حَدَودی ̍ با الف مقصور یاد کرده اند. (معجم البلدان ).
-
سدد
لغتنامه دهخدا
سدد. [ س َدَ ] (ع اِمص ) درستی و راستی در کردار و گفتار، و آن مقصور از سداد است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
افطاری
لغتنامه دهخدا
افطاری . [ اِ ] (اِ) هرچیز خوراکی که مقصور بگشادن روزه باشد. (ناظم الاطباء). افطارانه . آنچه بدان روزه را شکنند. و رجوع به افطارانه شود.
-
زنوی
لغتنامه دهخدا
زنوی . [ زِ ن َ وی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت از زنا، مقصور است و زِناوی ّ از ممدود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). منسوب به زنا و زناکار. (ناظم الاطباء).
-
فنجلی
لغتنامه دهخدا
فنجلی . [ف َ ج َ لی ی ] (ع اِمص ) رفتاری به ضعف و سستی . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد به الف مقصور است نه یاء.