کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقشر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقشر
لغتنامه دهخدا
مقشر. [ م ِ ش َ ] (ع ص ) ستیهنده در سؤال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستیهنده و الحاح کننده در سؤال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مقشر
لغتنامه دهخدا
مقشر. [ م ُ ق َش ْ ش َ ] (ع ص ) پوست دور کرده شده و این از تقشیر است که به معنی پوست دور کردن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). قشر برآورده شده و پوست کنده شده و سپیدشده . (ناظم الاطباء). پوست بازکرده . پوست کرده . پوست کنده و سپید کرده . (یادداشت به خط مرحو...
-
مقشر
لغتنامه دهخدا
مقشر. [ م ُ ق َش ْ ش ِ ] (ع ص ) آن که پوست از روی مردمان بازکند. (مهذب الاسماء). || آنکه قشر و پوست از چیزی برمی گیرد. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
ابن مقشر
لغتنامه دهخدا
ابن مقشر. [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) ابوالفتح منصوربن شملان مصری . از پیوستگان دولت فاطمی مصر و طبیب خاص عزیز و حاکم . مولد او به سال 386 هَ . ق . و در 411 بروزگار حاکم درگذشت .
-
جستوجو در متن
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَبُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن مقشر. رجوع به ابن مقشر شود.
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) منصور طبیب معروف به ابن مقشر. رجوع به ابن مقشر... شود.
-
تکسیح
لغتنامه دهخدا
تکسیح . [ ت َ] (ع مص ) پوست کندن و مقشر نمودن . (ناظم الاطباء).
-
گاومشنگ
لغتنامه دهخدا
گاومشنگ . [ م َ ش َ ] (اِ مرکب ) غله ای است که چون پوست آن را دور کنند به عدس مقشر ماند. (برهان ). دیومشنگ . (رشیدی ). نوعی از غله که گاو را فربه کند چون پوستش برکنند بعدس مقشر ماند. (آنندراج ).
-
زشتن
لغتنامه دهخدا
زشتن . [ زُ ت َ ] (مص ) برهنه کردن . عریان نمودن . پوست برکندن . مقشر نمودن . (ناظم الاطباء).
-
عثرب
لغتنامه دهخدا
عثرب . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) درختی است مانند درخت انار سرشاخ نرم و سرخ دارد همچو ریباس مقشر کرده میخورند، یکی آن عُثرُبة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
مقشور
لغتنامه دهخدا
مقشور. [ م َ ] (ع ص ) پوست دورکرده . (ناظم الاطباء). پوست کرده . پوست کنده .پوست بازکرده . مقشر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
بیقة
لغتنامه دهخدا
بیقة. [ ق َ ] (ع اِ) دانه ای است سبز کلانتر از کرسنه نان و طبیخ آن را میخورند و آن را مقشر کرده به گاوان دهند و گاوان را چاق و فربه کند. (منتهی الارب ).
-
فرسطایون
لغتنامه دهخدا
فرسطایون . [ ف ِ رِ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی دانه ای است مانند ماش و عدس و آن را مقشر کرده به گاو دهند، گاو را فربه کند و به عربی رعی الحمام و به فارسی کرسنه گویند. (برهان ). فرستاریون . فارسطاریون . فرسطس . رجوع به این مدخل ها شود.