کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقرون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقرون
لغتنامه دهخدا
مقرون . [ م َ ] (ع ص ) بسته شده و پیوسته . (آنندراج ). نزدیک و نزدیک به هم و به هم بسته و متصل به هم و پیوسته و متصل و مرتبط و مربوط و نزدیک و مجاور و قرین . (ناظم الاطباء). پیوسته . مقابل مفروق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : با چرخ پرستاره نگه کن چ...
-
جستوجو در متن
-
مقرونیت
لغتنامه دهخدا
مقرونیت . [ م َ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) نزدیکی و پیوستگی .(ناظم الاطباء). مقرون بودن . و رجوع به مقرون شود.
-
پیوسته ابرو
لغتنامه دهخدا
پیوسته ابرو. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ اَ ] (ص مرکب ) دارای ابروی متصل . اقران . مقرون . قرناء. مقرون الحاجبین . پیوسته برو. که دو ابروی بهم متصل دارد.
-
پیوسته برو
لغتنامه دهخدا
پیوسته برو. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ب ُ ] (ص مرکب ) پیوسته ابرو. مقرون الحاجبین .
-
رضایت آمیز
لغتنامه دهخدا
رضایت آمیز. [ رِ ی َ ] (ن مف مرکب ) رضایت آمیخته . توأم با خشنودی . مقرون به رضایت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شرافتمندانه
لغتنامه دهخدا
شرافتمندانه . [ ش َ / ش ِ ف َ دا ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) از روی شرافت و بزرگواری . مقرون به شرافت .
-
مقرونه
لغتنامه دهخدا
مقرونه . [م َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مقرون . نزدیک . نزدیک به هم .- مقرونه به قراین ؛ نزد منطقیان عبارت است از مقدمات ظنیه مانند فروباریدن باران به وجودابر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
افیونگر
لغتنامه دهخدا
افیونگر. [ اَف ْ گ َ ] (ص مرکب ) افیون ساز. درست کننده ٔ افیون : اینت افیونگر است و آنت شکرگرهر دو به خاک اندرون برابر و مقرون .ناصرخسرو.
-
جرادة
لغتنامه دهخدا
جرادة. [ ] (اِخ ) نام یکی از زنان حضرت سلیمان (ع ) که داستانهایی درباره ٔ او منقول است دایر بر اینکه وی موجب زوال حکومت سلیمان شده و این منقولات مقرون بصحت نیست . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
کرداری
لغتنامه دهخدا
کرداری . [ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کردار نیک . مقرون به کردار خوب : چون قوت این سلطان وین دولت و این همت این مخبر کرداری وین منظر دیداری . منوچهری .|| عمل کننده . عامل . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سعادت انتما
لغتنامه دهخدا
سعادت انتما. [ س َ دَ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) مقرون بسعادت . توأم با سعادت : بر ضمیر صواب نمای صاحبقران سعادت انتما خطور نمود. (حبیب السیر ص 124).
-
لفیف
لغتنامه دهخدا
لفیف . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) گروه مردم پراکنده از هر جای . قوله تعالی : و جئنا بکم لفیفاً (قرآن 104/17)؛ ای مجتمعین مختلطین من کل قبیلة. (منتهی الارب ). آنچه از قبائل مختلف به هم جمع آیند. آمیخته بیکدیگر. (ترجمان القرآن جرجانی ). انبوه و همه . یقال : جا...
-
کور و کبود
لغتنامه دهخدا
کور و کبود. [ رُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ناقص و رسوا. نادلپذیر. مقرون به رنج و آفت . تعبیری است که در آثار قدما و مثنوی و دیوان کبیر، گاه به معنی وصفی استعمال می شود. (شرح مثنوی شریف جزو نخستین از دفتر اول تألیف بدیعالزمان فروزانفرص 226). رجوع ...
-
شکرگر
لغتنامه دهخدا
شکرگر. [ ش َ ک َ گ َ ] (ص مرکب ) شیرینی ساز و قناد. (ناظم الاطباء). حلوایی . (آنندراج ) : اینت افیونگر است و آنْت شکرگرهر دو به خاک اندرون برابر و مقرون . ناصرخسرو.خلق تو گل فروش و زبانت شکرگر است . سیدحسن غزنوی (از آنندراج ).و رجوع به شکرساز و شکرری...