کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقروض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقروض
لغتنامه دهخدا
مقروض . [ م َ ] (ع اِ) نشخوار شتر که از گلو برآرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) بریده شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مدیون و قرض دار و وام دار. (ناظم الاطباء). وام داده شده . (آنندراج ). بدهکار. غریم . م...
-
واژههای همآوا
-
مغروض
لغتنامه دهخدا
مغروض . [ م َ ] (ع اِ) آب باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مقروظ
لغتنامه دهخدا
مقروظ. [ م َ ] (ع ص ) ادیم مقروظ؛ پوست به برگ سلم پیراسته یا رنگ کرده به آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
وامزد
لغتنامه دهخدا
وامزد. [ زَ ] (ن مف مرکب ) مقروض . مدیون . (یادداشت مرحوم دهخدا) : وامزد حسن تو شد آسمان نامزد عشق تو آمد جهان .خاقانی .
-
قریض
لغتنامه دهخدا
قریض . [ ق َ ] (ع اِ) آنچه از گلو برآرد شتر جهت نشخوار. || شعر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || (ص ) مقروض . (اقرب الموارد).
-
دین
لغتنامه دهخدا
دین . [ دَ ] (ع مص ) وام گرفتن و مقروض شدن . (از لسان العرب ). وام گرفتن . (منتهی الارب ). || وام خواستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || وام دادن بمدت معین . (از تاج العروس ). وام دادن کسی را. (منتهی الارب ). قرض دادن کسی را بمدت معین فهو دائن...
-
نادار
لغتنامه دهخدا
نادار. (نف مرکب ) مفلس . محتاج . (آنندراج ). مفلس . مقروض . پریشانحال . گدا. بی نوا. تهیدست . فقیر. مسکین . آن که دارای مال و دولت نباشد. (ناظم الاطباء). فقیر. بی نوا. (فرهنگ نظام ). ارزانی . ندار. مقابل دارا. || زمین دار و کشاورز فقیر و بی بضاعت . (...
-
مدیون
لغتنامه دهخدا
مدیون . [ م َدْ ] (ع ص ) مرد وامدار. مرد بسیاروام . (منتهی الارب ). قرض دار. (غیاث اللغات ). بدهکار. وامدار. غریم . مقروض . داین . نعت است از دین : بس کس از عقد زنان قارون شده دیگری از عقد زن مدیون شده .مولوی .
-
بستان کار
لغتنامه دهخدا
بستان کار. [ ب ِ ](نف مرکب ) داین . (واژه های نو فرهنگستان ایران ). طلبکار مقابل بدهکار و مدیون و مقروض . (دزی ج 1 ص 83).- بستانکار با وثیقه ؛ بستانکاری که طلبش بوسیله ٔ وثیقه تضمین شده باشد. (فرهنگ فارسی معین ).- بستانکار عادی ؛ بستانکاری که وثیقه ...
-
عین یحنس
لغتنامه دهخدا
عین یحنس . [ ع َ ن ِ ی ُ ح َن ْ ن َ ] (اِخ ) چشمه ای است ازآن ِ حسین بن علی علیهماالسلام ، که غلامش «یحنس » آب آن را استخراج کرده بود. آنگاه که امام حسین علیه السلام بشهادت رسید بر این چشمه مقروض بود و علی بن حسین علیه السلام آن رابه هفتادهزار دینار ...
-
کم آوردن
لغتنامه دهخدا
کم آوردن . [ ک َ وَ / وُ دَ ] (مص مرکب ) غلبه کردن .- کم آوردن کسی را ؛ غلبه کردن بر او. (فرهنگ فارسی معین ). بامن برآیند یا توانند که با من کاوند و مرا کم آرند... (کشف الاسرار ج 6ص 552، از فرهنگ فارسی معین ). کفره ٔ قریش ما را کم توانند آورد. (کشف ا...
-
بدهکار
لغتنامه دهخدا
بدهکار. [ ب ِ دِ ] (ص مرکب ) مقروض و وامدار. (ناظم الاطباء). کسی که بدیگری پولی رامقروض است . (از اصطلاحات فرهنگستان ). مدیون . غریم . فام دار. مقابل طلبکار و بستانکار. (یادداشت مؤلف ).- امثال : بدهکار را که بحال خود گذاشتی طلبکار می شود . (امثال و...
-
دادنی
لغتنامه دهخدا
دادنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخور دادن . چیزی که لایق دادن باشد. (آنندراج ). || که دادن آن لزومی دارد. که دادن سزاوار آن بود : چون به خوار ری رسید [ مسعود غزنوی ] شهر را به زعیم ناحیت سپرد و مثالها که دادنی بود بداد. (تاریخ بیهقی ص 23 چ ادیب ).پای در ا...