کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقرمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقرمة
لغتنامه دهخدا
مقرمة. [ م ِ رَ م َ ] (ع اِ) پرده ٔ رنگین از پشم که در وی نقش ونگار باشد یا پرده تنک . مِقرَم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرمه شود. || جای نشست از فرش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در لسان...
-
واژههای مشابه
-
مقرمه
لغتنامه دهخدا
مقرمه . [ م ِ رَ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) بسترآهنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچه ٔ منقشی که بر روی بستر کشند : مقرمه ای داشت مُذَهَّب سخت نیکو بر روی نهالی افکنده . (سیاست نامه ). و رجوع به مقرم و مقرمة شود.
-
واژههای همآوا
-
مقرمط
لغتنامه دهخدا
مقرمط. [ م ُ ق َ م َ ] (ع ص ) حروف تنگ نبشته . (حبیش تفلیسی ). خط باریک و تنگ . (زمخشری ). نبشته ٔ درهم و باریک و پهلوی هم نوشته . (ناظم الاطباء). نوعی کتابت ریزو نازک . (تاریخ بغداد ج 9 ص 326). خطی تنگاتنگ . خطی که کلمات و حروف آن نزدیک به یکدیگر نو...
-
جستوجو در متن
-
مقرم
لغتنامه دهخدا
مقرم . [ م ِ رَ ] (ع اِ) بسترآهنگ . ج ، مقارم . (مهذب الاسماء). پرده ٔ رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد یا پرده ٔ تنک . مقرمة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
بسترآهنگ
لغتنامه دهخدا
بسترآهنگ . [ ب َ ت َ هََ ] (اِ مرکب ) بمعنی لحاف باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ). جامه ٔ خواب . دواج . لحاف و روانداز. و رختخواب . (فرهنگ نظام ). || نهالی . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) : خوشا حال لحاف و بسترآه...
-
تحبیس
لغتنامه دهخدا
تحبیس . [ ت َ ] (ع مص ) بر روی فراش کشیدن مِحْبَس را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراش را با مِحْبَس [ مِقْرَمه . پرده ٔ پر نقش و نگار ] پوشانیدن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || اصل چیزی را در ملک خود داشتن و ثمره ٔ آن را در راه خدا وقف کردن .(م...
-
پرده
لغتنامه دهخدا
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب...