کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقربان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
مغربان
لغتنامه دهخدا
مغربان . [ م َ رِ ] (ع اِ) به معنی مغرب است . (منتهی الارب ). جایی که آفتاب فرومی شود. (ناظم الاطباء):مغربان الشمس ؛ آنجای که آفتاب غروب می کند. (از اقرب الموارد). || وقت فروشدن آفتاب . || به صیغه ٔ تثنیه ، مغرب و مشرق . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
هنوتاس
لغتنامه دهخدا
هنوتاس . [ هََ ] (اِ) نزدیکان و مقربان درگاه احدیت را گویند. (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
جاورچی
لغتنامه دهخدا
جاورچی . [ وَ ] (اِخ ) وی یکی از مقربان امیرحسین بن میرمسلا و پدر امیرمؤید ارلات است . (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 415).
-
درویش سیرت
لغتنامه دهخدا
درویش سیرت . [ دَرْ رَ ] (ص مرکب )آنکه بر سیرت درویشی باشد. که راه و روش درویشان دارد : مقربان درگاه حق سبحانه و تعالی توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگرهمت . (گلستان ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بوعمرو. از زعمای طالقان و از مقربان امیر سبکتگین . رجوع بتاریخ بیهقی چ فیاض ص 203 شود.
-
توانگرهمت
لغتنامه دهخدا
توانگرهمت . [ ت ُ / ت َ گ َ هَِم ْ م َ ] (ص مرکب ) باهمت . دارنده ٔ همت : مقربان حضرت حق جل وعلا توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگرهمت . (گلستان ).
-
عشق عقلی
لغتنامه دهخدا
عشق عقلی . [ ع ِ ق ِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فلسفه ) عشقی است که مبداء آن توجه به ذات حق تعالی باشد و مخصوص مقربان درگاه اوست . (فرهنگ علوم عقلی ).
-
هفت خرگاه
لغتنامه دهخدا
هفت خرگاه . [ هََ خ َ ] (اِ مرکب ) هفت فلک . هفت آسمان . هفت خراس : ای شاه مقربان درگاه بزم تو ورای هفت خرگاه . نظامی .وشاق تنگ چشم هفت خرگاه بدان ختلی شده نزد شهنشاه .نظامی .
-
قاسم میرآخور
لغتنامه دهخدا
قاسم میرآخور. [ س ِ م ِ خُر ] (اِخ ) یکی از مقربان و ملازمان سلطان ظهیرالدین محمد بابر متوفی 937 هَ . ق . است . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 261).
-
لا شاتنیره
لغتنامه دهخدا
لا شاتنیره . [ ت ِ ی ُ رِ ] (اِخ ) (فرانسوا دو وی وُن ، سنیور دو) از مقربان هانری دوم و عموی بران توم . وی پس از جنگ تن به تنی با ژارناک بمرد. (1520-1547 م .).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوداجی (امیر...). جوانی رومی ، از مقربان ملک اشرف بن تیمورتاش بن امیر چوپان . رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 178 و 179 شود.
-
حاجی یوسف
لغتنامه دهخدا
حاجی یوسف . [ س ِ ] (اِخ ) قاضی به قول صاحب حبیب السیر «از جمله ٔ امرا و مقربان دایمسیک خان بود و از دوازده دیوان پادشاهی یکی تعلق به او داشت ». رجوع به حبط ج 2 ص 402 و 403 و 404 شود.
-
نصیب قزوینی
لغتنامه دهخدا
نصیب قزوینی . [ ن َ ب ِ ق َزْ ] (اِخ ) از احفاد دولتشاه و از پارسی گویان مقیم هند، و از مقربان دربار اکبرشاه است . او راست :دارم صنمی چهره برافروخته ای راه و روش عاشقی آموخته ای او عاشق دیگری و من عاشق اومن سوخته ٔ سوخته ٔ سوخته ای .(از صبح گلشن ص 52...
-
نویدی
لغتنامه دهخدا
نویدی . [ ن َ ] (اِخ ) از مردم تهران و از شاعران قرن دهم و از معاصران و مقربان شاه طهماسب صفوی است . او راست :آشفتگی های دلم هر گه به یادش می رسددست نوازش بر سر زلف پریشان می کشد.(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 287) (از صبح گلشن ص 568).