کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقتضی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقتضی
لغتنامه دهخدا
مقتضی . [ م ُ ت َ ضا ] (ع ص ، اِ) تقاضا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تقاضاکرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به مقتضا شود. || وام خواسته . (ناظم الاطباء). || مضمون . مدلول . مفهوم . معنی . مفاد.فحوی . تفسیر. تأویل . مقصود. منظور. مراد. (یادداشت به خط م...
-
مقتضی
لغتنامه دهخدا
مقتضی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) تقاضاکننده . (غیاث ) (آنندراج ). تقاضاکننده و درخواست کننده و طلب کننده و برآورنده . (ناظم الاطباء). اقتضا کننده . ایجاب کننده : و چون وقت مقتضی آن بود هرآینه برحسب زمان برزفان آمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 122). چون ...
-
واژههای همآوا
-
مغتذی
لغتنامه دهخدا
مغتذی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) غذایابنده . (غیاث )(آنندراج ). پرورش یافته . (ناظم الاطباء) : زنده از تود شاد از تو عایلی مغتذی بیواسطه بی حاملی .مولوی (مثنوی چ خاور ص 158).
-
مغتزی
لغتنامه دهخدا
مغتزی . [ م ُ ت َ ](ع ص ) خواهش چیزی کننده و جوینده و آهنگ آن نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه خواهش می کند و آرزو می کند. آنکه اراده می کند و قصد می نماید و آهنگ می کند. (ناظم الاطباء). قصدکننده . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) علی بن طراد زینبی . وزیر مسترشد و مقتضی عباسی . رجوع به علی ... شود.
-
لازمة
لغتنامه دهخدا
لازمة. [ زِ م َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث لازم . مقتضی : لازمه ٔ این کار اینست که ... لازمه ٔ این گفته یا این فعل فلان است .
-
بمقتضای
لغتنامه دهخدا
بمقتضای . [ ب ِ م ُت َ ی ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) (از: «ب » + مقتضی ) برحسب . برطبق . بروفق . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
-
چارشوب
لغتنامه دهخدا
چارشوب . (اِ مرکب ) چارسو. (ناظم الاطباء). بمعنی چارسو است و بترکی چارشو هم میگویند. (شعوری ج 1 ص 329) : گر شودت مقتضی رفتن بازارهاورنه مرو بهر هیچ جانب هر چارشوب .(از شعوری ).
-
نسیت
لغتنامه دهخدا
نسیت . [ ن َس ْ ی َ ] (از ع ، اِ) نسیئة. آنچه نقدنباشد. مقابل نقد. نسیه : نقد به نسیت دادن و حاضر به غائب فروختن از مقتضی عقل دور است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 114). رجوع به نسیئة و نسیه شود.
-
رعونه
لغتنامه دهخدا
رعونه . [ رُ ن َ ] (ع مص ) رَعن . (منتهی الارب ). کالیو شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) بی خرد شدن . (دهار) (از اقرب الموارد). حمق . (بحر الجواهر). کمی فکر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح صوفیه ) ثابت ماندن با حظوظ نفس و مقتضی طباع آن . (از...
-
طاهرآباد
لغتنامه دهخدا
طاهرآباد. [ هَِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش بیارجمند شهرستان شاهرود. در 20هزارگزی خاور بیار و 6هزارگزی دستجرد. کوهستانی و معتدل . با 30 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و تنباکو و پنبه . راه آن مالرو است . از بیار اتومبیل در فصل مقتضی م...
-
مستضی
لغتنامه دهخدا
مستضی ٔ. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استضاءة. نورخواهنده از چیزی . (اقرب الموارد). روشنی خواهنده . روشنی خواه : ضوء جان آمد نماید مستضی لازم و ملزوم و باقی مقتضی . مولوی (مثنوی ).|| مشورت کننده . (اقرب الموارد). رجوع به استضاءة شود.
-
سویت
لغتنامه دهخدا
سویت . [ س َ وی ی َ ] (ع اِمص ) برابری با اعتدال . (غیاث اللغات ). راستی . (مهذب الاسماء). یکسانی و همواری : و آنچه حطام دنیاوی است به مقتضی شریعت مصطفی صلوات اﷲ علیه بسویت قسمت رود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). میان بیوه زنان و ارباب نعمت جاه سویتی به ان...