کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقترن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقترن
لغتنامه دهخدا
مقترن . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) یارشونده به دیگری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). یار و رفیق شده . دوست و رفیق . (از ناظم الاطباء). پیوندیافته به دیگری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). قرین .بهم پیوسته : فلولا اءَلقی علیه اءَسورة من ذهب...
-
واژههای همآوا
-
مقطرن
لغتنامه دهخدا
مقطرن . [ م ُ ق َ رَ ] (ع ص ) شتر قطران مالیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ابوالمؤید
لغتنامه دهخدا
ابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) رونقی بخارائی . عوفی در لباب ضمن ذکر شعرای عهد سامانی گوید: روزبازار هنر او با رونق و گلستان شعر اورشک بستان خورنق بود. در مدح امیر خراسان میگوید:جانی ست تیغ شاه که دید اینچنین شگفت جانی کز او بود تن و جا...
-
عفن
لغتنامه دهخدا
عفن . [ ع َ ف ِ ] (ع ص ) گوشت بر گردیده بوی و مزه و پوسیده . هرچیز پوسیده و تباه شده از آب که ریزه ریزه جدا گردد. (منتهی الارب ). ریسمان پوسیده از آب . (از اقرب الموارد). گنده و بدبو. (غیاث اللغات ). گندیده . متعفن . منتن . بوی ناک : جهت شمال آن بسته...
-
نیک نامی
لغتنامه دهخدا
نیک نامی . (حامص مرکب ) حسن شهرت . خوش نامی . نیک نام بودن : جز از نیک نامی و فرهنگ و دادز رفتار گیتی مگیرید یاد. فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 19).به آسایش و نیک نامی گرای گریزان شو از مرد ناپاک رای . فردوسی .اگر توشه مان نیک نامی بودروان مان بدان سر گرامی ...
-
وسط
لغتنامه دهخدا
وسط. [ وَ س َ ] (ع ص ، اِ) چیزی که میانه باشد، یعنی متوسط بود در طول و قصر و فربهی و لاغری و دیگر کیفیات . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). معتدل . (اقرب الموارد): شی ٔوسط؛ چیزی میانه ، نه زشت نه نیکو. (منتهی الارب ). میانه . (مهذب الاسماء) (ترجمان علا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن هارون بن علی بن یحیی بن ابی منصور المنجم . مکنی به ابوالفتح منجم . یاقوت گوید: او یکی از کسانی است که در طرق آداب ، راه و رسم پدران خویش سپرد و براهنمائی روش و سیرت آنان بفضائل هر فنی راه یافت . ابوعلی تنوخی در نشوا...
-
ان
لغتنامه دهخدا
ان . [ اِ ] (ع حرف ) اگر. (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی ) (فرهنگ فارسی معین ). به معنی «اگر» است برای شرط و دو فعل را جزم میدهد مانند: «ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف » (قرآن 38/8) و «ان تعودوا نعد» (قرآن 19/8). و گاهی مقترن به «لا» آید و در ای...
-
بردباری
لغتنامه دهخدا
بردباری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) حلم . (دهار) (آنندراج ). تحمل . (آنندراج ). تاب و تحمل (ناظم الاطباء). احتمال . (یادداشت بخط مؤلف ). صبر. شکیبائی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکیب : سر مردمی بردباری بودسبک سر همیشه بخواری بود. فردوسی .اگر بردباری و ب...
-
منقول
لغتنامه دهخدا
منقول . [ م َ] (ع ص ) نقل کرده شده و جابجاکرده شده . (ناظم الاطباء).جابجاگردیده . از جایی به جایی برده شده . || نقل شده و حکایت شده و خبرداده شده و روایت شده . (ناظم الاطباء). مروی : درر صدف طبع او به هر دو بیان مقبول است و غرر بکر فکر او در هر دو لغ...
-
تخصیص
لغتنامه دهخدا
تخصیص . [ ت َ ] (ع مص ) خاص کردن . (زوزنی ). خاص کردن . ضد تعمیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خاص گردانیدن . (آنندراج ). تخصیص چیزی ؛ ضد تعمیم آن . (اقرب الموارد) (المنجد). تخصیص به چیزی ؛ تفضیل دادن آن . (از المنجد). یکی از رسومات دینیه است که ش...
-
متفق
لغتنامه دهخدا
متفق . [ م ُت ْ ت َ ف ِ ] (ع ص ) (از «وف ق ») همدیگر سازواری نماینده . (آنندراج ). باهم سازواری نموده . سازوار و سازواری کننده . (ناظم الاطباء). ج ، متفقین : با بردباری طبع او متفق با نیکنامی جود او مقترن . فرخی . || هم رای . هم عقیده : به فضل تو گوی...
-
اشتقاق
لغتنامه دهخدا
اشتقاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرفتن کلمه ای از کلمه ای . (غیاث ) (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ). ستدن کلامی از کلامی . (تفلیسی ). سخنی از سخنی شکافتن . (زوزنی ). برآوردن سخنی از سخنی . شکافتن سخنی از سخنی . (تاج المصادر). ستدن کلام از کلام . کلمه ای را...