کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پیزون
لغتنامه دهخدا
پیزون . [ زُ ] (اِخ ) از مورخان رومی . وی در علم حقوق دست داشت و بفصاحت و بلاغت اشتهار پیدا کرده بود. بعض از قوانین و نظامات مفیده را وضع کرده و در سنه ٔ 133 م . کنسول بوده است . رجوع به کلمه ٔ پیسون در قاموس الاعلام ترکی شود.
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن احمدبن محمدبن غزال نیشابوری . نحوی مقری . او امام نحو و صاحب فتوی در آن علم بود و از شاگردان ابونصر راشی است و براه تصوف و زهد میرفت . وی را در قراآت و نحو تصانیف مفیده است و در شعبان 516 هَ . ق . درگذشته...
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بخاری . در ترجمه ٔ نزهةالارواح شهرزوری آمده است : ابومحمد از جمله ٔ شاگردان ابوسلیمان سجزی است . حکیمی متبحر در علوم اوائل و اواخر و فیلسوفی در شعب فلسفه ماهر و در بسیاری قوه ٔ حافظه مشهور و در جودت هوش و فهم معر...
-
حامی پاشا
لغتنامه دهخدا
حامی پاشا. (اِخ ) مصطفی . یکی از اطبای معروف عثمانی . وی در مکتب فنون طبیه ٔ شاهانه تحصیلات کامل کرد و به ترتیب مقرر و سیر مراتب معینه برتبه ٔ «میرلوائی » نایل گردید، شخصی فعال و ساعی بود و سلسله ای از رسالات مفیده درباب حفظ صحت و دیگر معلومات نافعه ...
-
ابن معطی
لغتنامه دهخدا
ابن معطی . [ اِ ن ُ م ُ ] (اِخ ) زین الدین ابوالحسن یحیی بن عبدالمعطی بن عبدالنور الزواوی مغربی حنفی . یکی از ائمه ٔ نحو و لغت . مولد او به سال 564 هَ .ق . وی نحو و فقه به الجزائر نزد ابوموسی جزولی فراگرفت و سپس بمشرق شد و زمانی دراز در دمشق ببود و ب...
-
زجاجی
لغتنامه دهخدا
زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) یوسف بن عبداﷲ لغوی محدث ، صاحب تصانیف مفیده . (منتهی الارب ). یوسف بن عبداﷲ لغوی مکنی به ابوالقاسم ، از محدثان و مصنفان ، در جرجان سکونت گزید و از غطریفی نقل حدیث کرد و در 415 هَ . ق . درگذشت . (از تاج العروس ). زرکلی آرد: یوسف ...
-
کاجیره
لغتنامه دهخدا
کاجیره . [ رَ / رِ ] (اِ) کاچیره . کاژیره . کافشه . رجوع به کافشه شود. گل رنگ . بَهرَم . بهرمان . کاغاله . گل کاغاله . عُصفر معصفر. کاکیان . خسق . خسک . دانه ای باشد سفید که از آن روغن کشند و به عربی آن دانه را احریض و گل آن را معصفر گویند و بعضی گوی...
-
کاتب مسبحی
لغتنامه دهخدا
کاتب مسبحی . [ ت ِ ب ِ م ُ س َب ْ ب ِ حی ی ] (اِخ ) محمدبن ابی القاسم عبداﷲ یا عبداﷲبن احمدبن اسماعیل بن عبدالعزیز کاتب حرانی الاصل مصری المولد ملقب به عزالملک و معروف به مسبحی و امیر مختار از فضلای نامدار و مشاهیر مورخین بود و در سال 398 هَ . ق . بع...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (اِخ ) یوسف بن عبدالقادر حسینی صیادی شافعی (شیخ ). مولد وی صیدا بسال 1230 هَ . ق . است . او در کنف حمایت پدر خویش نشأت یافت و چون بسن هفده رسید، به دمشق رفت و مدتی در مدرسه ٔ مرادیه اقامت کرد و از علمای آن شهر علم آموخت . سپس بدیار مصر ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن یونس بن محمدبن منعةبن مالک بن محمدبن سعدبن سعیدبن عاصم بن عائذبن کعب بن قیس بن ابراهیم الأربلی الاصل الفقیه الشافعی . ابن خلکان گوید: او از خاندان ریاست و فضل و از مقدمان اربل و ملقب بشرف الدین است . وی امامی کبیر...
-
ابن هبیره
لغتنامه دهخدا
ابن هبیره . [ اِ ن ُ هَُ ب َ رَ ](اِخ ) عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمدبن هبیرةبن سعد. مولد او در قریه ای از بلاد عراق از اعمال دجیل موسوم به بنی اوقر است و آن قریه را دور عرمانیا و دورالوزیر نیز گویند بمناسبت انتساب به ابن هبیره ٔ وزیر.پدر او سپاهی...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن احمدبن ابراهیم میدانی نیشابوری ادیب . ابن خلکان گوید: او ادیبی فاضل و عارف بلغت و از خصیصین ابوالحسن واحدی صاحب تفسیر بود و سپس نزد دانشمندان دیگر بتکمیل دانش خویش پرداخت و در فن عربیّت خصوصاً در لغت و...
-
اسحاق خان
لغتنامه دهخدا
اسحاق خان . [ اِ] (اِخ ) وی از اواسطالناس ایل قرائی و پدر او که درملازمت یک تن از رؤسای طایفه ٔ قراتاتار [ قراتاتار طایفه ای بودند که از ترکستان بهمراهی امیر تیمور آمده بودند و یک قسمت آنان در خراسان و قسمت دیگر در خاک عثمانی ساکن گردیده و بعد از فو...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خالدبن عبدالرحمان بن محمدبن علی . مکنی به ابوجعفر. وی اصلا از مردم کوفه است از بزرگان محدثین امامیه معدودو خداوند مصنفات مفیده است شیخ طوسی علیه الرحمه اورا از اصحاب امام محمد تقی جواد و امام علی بن محمد هادی علیهما...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مفرج بن ابی الخلیل النباتی ، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن الرومیة اموی اندلسی اشبیلی . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء آرد: وی از اهل اشبیلیه و از اعیان علماء و اکابر فضلای آن شهر بود و در علم نبات و معرفت اشخاص ...