کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفوض کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
واگذاشتن
لغتنامه دهخدا
واگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ترک کردن . بازگذاشتن . (ناظم الاطباء). اعطال . (منتهی الارب ). رها کردن . یله کردن : ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وانمی گذارد رعایت آن را. (تاریخ بیهقی ص 314).از منی بودی ...
-
خطابة
لغتنامه دهخدا
خطابة. [ خ َ ب َ ] (ع مص ) خطبه خواندن بر قومی .(منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خُطبَه کردن . (از زوزنی ). منه : خطب القوم و علیهم خطابة و خطبة. (منتهی الارب ). || خطیب شدن . (زوزنی ). منه : ماکان الرجل خطیباً و لق...
-
استعفاء
لغتنامه دهخدا
استعفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) معاف کردن تکلیف خواستن . (منتهی الارب ). معاف کردن خواستن . (زوزنی ). استدعاء کناره گیری از شغل : از شغلهائی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی و کس دیگر نبود که استقلال آن داشتی ، استعفا خواستند. (تاریخ بیهقی چ ا...
-
ایالت
لغتنامه دهخدا
ایالت . [ ل َ ] (ع مص ) ایالة. سیاست نگاه داشتن . (غیاث ) (آنندراج ). سیاست راندن به . والی شدن بر قومی . (منتهی الارب ). حکومت کردن برمکانی : که هر یک ازایشان در ایالت و سیاست و عدل و رأفت علی حده امتی بوده اند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 13). برادر ا...
-
استقلال
لغتنامه دهخدا
استقلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برداشتن و بلند کردن . || بلند برآمدن . به جای بلند آمدن . یقال : استقل ّ الطائر فی طیرانه . || بلند و دراز شدن گیاه . || رفتن . || کوچ کردن قوم . || رخت برگرفتن . (منتهی الارب ). || استقلال حمول البین ؛ برگرفتن خوان طعام ...
-
تحرمز
لغتنامه دهخدا
تحرمز. [ ت َ ح َ م ُ] (ع مص ) ذکی گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). ذکاوت داشتن و زیرک بودن . (فرهنگ نظام ). || حرام زادگی کردن و گویند این لفظ را فارسیان وضع کرده اند، و از حرامزاده مشتق است . (برهان ). حرامزادگی کردن و این موضوع ...
-
سیورغامیشی
لغتنامه دهخدا
سیورغامیشی . [ س ُ ] (مغولی ، اِ) به مغولی به معنی نوازش و تلطف . (آنندراج ). خیرخواهی . تلطف . عنایت . توجه . (ناظم الاطباء). التفات کردن . عنایت فرمودن . (فرهنگ فارسی معین ) : چون پسر را دیده است که با سیورغامیشی از حضرت با تو املاک و اسباب پدرش بد...
-
ارتسام
لغتنامه دهخدا
ارتسام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فرمان بردن . (منتهی الارب ). امتثال . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رسم و فرمان بجای آوردن : در این حال روی پادشاه درباره ٔ من متغیر شد و شغل من بدیگری مفوض فرمود مرا جز امتثال و ارتسام و اطاعت روی نباشد.(ترجمه ٔ تاریخ یم...
-
بازگذاشتن
لغتنامه دهخدا
بازگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سپردن . تفویض کردن . (ناظم الاطباء). تفویض . (صراح اللغه ). مفوض کردن : بلبلا مژده ٔ بهار بیارخبر بد به بوم بازگذار. سعدی (گلستان ).کار خود گر بخدا بازگذاری حافظای بسا عیش که با بخت خداداده کنی . حافظ. || رها کردن ....
-
صوابدید
لغتنامه دهخدا
صوابدید. [ ص َ ] (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) صلاح دید. صَلاح و تجویز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). صواب اندیشیدن . مصلحت دیدن .تصویب . صواب شمردن . استصواب رأی . اعتقاد : آغازید آب عبدالجبار را خیرخیر ریختن و به چشم سبکی در او نگریستن و بر صوابدیدهای...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) مهنّا (حکیم ). از جمله ٔحکماء معروف و فضلاء مشهور است و در خدمت ابوالعباس لوکری تحصیل حکمت کرد و بدرجات عالیه رسید و پس از آن ببغداد مهاجرت کرد و تدریس مدرسه ٔ نظامیه ٔ بغداد باو مفوض شد و در خدمت خلیفه ٔ عباسی بسیار معزز و مح...
-
تفحص
لغتنامه دهخدا
تفحص . [ ت َ ف َح ْ ح ُ ](ع مص ) واپژوهیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (مجمل اللغة). پژوهش . (صحاح الفرس ). بازکاویدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاویدن . (غیاث اللغات ). وارسی و جستجو کردن . (از اقرب الموارد) : و تفحص احوا...
-
دل برداشتن
لغتنامه دهخدا
دل برداشتن . [ دِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دل برگرفتن . دل کندن . دست کشیدن . قطع علاقه کردن . صرف نظر نمودن . قطع امید کردن . امیدی نداشتن : دل از دنیا بردار به خانه بنشین پست فرابند در خانه به فلج و به پژاوند. رودکی .کار دل برداشتن از ولایت و سستی رای ...
-
رها کردن
لغتنامه دهخدا
رها کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آزاد کردن . خلاص کردن . نجات دادن . واکردن . (ناظم الاطباء) : به دو بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا به منت احسان باشد احسن اﷲ جزاک . رودکی .رها کرد از بند کاوس راهمان گیو و گودرز و هم طوس را. فردوسی .چو از دژ ر...
-
داشتن
لغتنامه دهخدا
داشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد : از...