کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفوض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفوض
لغتنامه دهخدا
مفوض . [ م ُ ف َوْ وَ ] (اِخ ) (الَ ...) الی اﷲ جعفربن المعتمد علی اﷲ (متوفی 280 هَ . ق .). المعتمد به سال 261 هَ . ق . وی را به ولایت عهدی خود برگزید، اما به سال 279 هَ . ق . پسر را از این مقام خلع کرد و برادرزاده ٔ خود ابوالعباس بن موفق ، ملقب به ا...
-
مفوض
لغتنامه دهخدا
مفوض . [ م ُ ف َوْ وَ ] (ع ص ) کار به کسی واگذاشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). سپرده شده . بازگذاشته شده . تفویض شده . (از ناظم الاطباء). واگذاشته . واگذارکرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حدیث لشکر و سالار چیزی سخت و نازک است و به پادشاه مفوض . (تا...
-
مفوض
لغتنامه دهخدا
مفوض .[ م ُ ف َوْ وِ ] (ع ص ) کار به کسی واگذارنده . (غیاث )(آنندراج ). || آنکه کار خویش به خدا بازگذارد. آنکه امر خود به خدای تفویض کند : پرسیدند که بنده ٔ مفوض که بود، گفت : چون مأیوس بود ازنفس و فعل خویش و پناه با خدای دهد در جمله ٔ احوال و او را...
-
جستوجو در متن
-
واگذاشته
لغتنامه دهخدا
واگذاشته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) متروک . رها شده . ول شده . || مفوض . تسلیم شده . سپرده شده . تحویل شده .
-
بازگذاشته
لغتنامه دهخدا
بازگذاشته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مفوض . سپرده . || بازگذاشته ٔ مرده ؛ ترکه . میراث . مرده ریگ .
-
ارد
لغتنامه دهخدا
ارد. [ اَ رَ ] (اِخ ) مخفف اراد است و آن نام فرشته ایست که تدبیر و مصالح روز ارد که بنام او مسمی است بدو مفوض است . (شمس اللغات ). رجوع به اَرْد شود.
-
ابن فضل ا
لغتنامه دهخدا
ابن فضل ا. [ اِ ن ُ ف َ لِل ْ لاه ] (اِخ ) شرف الدین عبدالوهاب بن جمال الدین . نسب خویش بعمربن الخطاب می پیوسته و در مصر دیوان کتابت ملک ناصربن قلاون داشته و پس از آن دیوان کتابت دمشق بدو مفوض گشته ، و در سال 717 هَ .ق . بدانجا وفات یافته است .
-
قاسم نجفی
لغتنامه دهخدا
قاسم نجفی . [ س ِ م ِ ن َ ج َ ] (اِخ ) (امیر...) ازاشراف سادات جرجان است که منصب نقابت آن ولایت به وی مفوض گشت و با امانت و درستی به تحقیق انساب سادات آن نواحی همت گماشت . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 613).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (امیر...) نظام الدین بن فیروزشاه بن ارغونشاه . پس از فوت جلال الدین فیروزشاه از امرای متنفذ شاهرخ بن تیمور، منصب او به پسر ارشدش امیر نظام الدین احمد مفوض گردید.رجوع بحبط ج 2 ص 206، 207، 223، 228، 251، 258 شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان سید...) نظام الدین بن امیر خاوندشاه . مؤلف حبیب السیر آرد (ج 2 ص 268): [ از سوی بدیعالزمان میرزا تیموری در استرآباد ] مهم صدارت و پیشوائی جمهور ارباب عمایم بدستور معهود بسید نظام الدین سلطان احمدبن امیر خاوندشاه مفوض گ...
-
ابوالمظفر
لغتنامه دهخدا
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابیوردی . محمدبن احمدبن محمدبن احمدبن محمدبن اسحاق معروف به ابیوردی شاعر لغوی شاگرد عبدالقاهر جرجانی ، منصب اشراف در دولت سلاجقه بدو مفوض بود. وفاتش در اصفهان 507 هَ . ق . رجوع به محمدبن احمد... شود.
-
احمدپاشا
لغتنامه دهخدا
احمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (ایچ ایللی ...) او بروزگار سلطان محمود خان ثانی متصرف بروسه بود و در 1233 هَ . ق . او را بدر سعادت خواندند و منصب کاپیتانی دریا دادند. و بعد از آن بخواهش خود او ولایت خداوندگار بدو مفوض گشت و سپس در 1239 هَ . ق . با سمت ول...
-
احمدپاشا
لغتنامه دهخدا
احمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) والی تونس و او در 1255 هَ . ق . بالوراثة ولایت تونس یافت و در دوره ٔ سلطان مجیدخان 15 سال این سمت داشت و در 1270 هَ . ق . وفات کرد و با رتبه ٔ وزارت ، حکومت تونس ببرادر او محمدبک مفوض گشت . رجوع بقاموس الاعلام شود.
-
پانزیتس
لغتنامه دهخدا
پانزیتس . [ ت ِ ] یا پاتیزئیتس (اِخ ) یکی از مغان ماد که کمبوجیه در سفر مصر تولیت حکومت بدو مفوض داشت لیکن او با غدر و خیانت برادر خویش گئومات همداستانی کرد و او را در دعوی سلطنت و نشستن بر تخت شاهی ایران در 522 ق .م . یاری کرد و هم با برادر خود سمرد...