کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفعول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفعول
لغتنامه دهخدا
مفعول . [ م َ ] (ع ص ، اِ) بکرده شده . (کشاف اصطلاحات الفنون ). کرده شده .(آنندراج ). کرده شده . ساخته شده . عمل شده . ج ، مفعولون ،مفاعیل . (از ناظم الاطباء). شده . کرده . بجای آمده . به عمل آمده . به فعل آمده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کان ا...
-
واژههای مشابه
-
اسم مفعول
لغتنامه دهخدا
اسم مفعول . [اِ م ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در نزد نحویان اسمی است که از مصدر مشتق شود برای آنچه فعل بر آن واقع شود. و مقصود از وقوع فعل بر آن ، تعلق فعل بدان باشد اگرچه بواسطه ٔ حرف جر باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مثلاً: مضروب ، مأکول ،...
-
جستوجو در متن
-
مفاعیل
لغتنامه دهخدا
مفاعیل . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مفعول . (ناظم الاطباء). رجوع به مفعول شود.- مفاعیل خمسه ؛ عبارت از مفعول به ، مفعول معه ، مفعول فیه ، مفعول له و مفعول مطلق است . و رجوع به همین کلمه ها شود.|| (اصطلاح عروض ) یکی از اجزاء عروضی است و این از «مفاعیلن » منش...
-
کون ده
لغتنامه دهخدا
کون ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) کون دهنده . مفعول . امرد. (فرهنگ فارسی معین ). مفعول . کسی که برای فعل بد آماده است . و مفعول واقع شده (یا حتی شغل خود را این عمل قرار داده است ). (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
کون دادن
لغتنامه دهخدا
کون دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مفعول بودن . امرد بودن . (فرهنگ فارسی معین ). راضی به عمل بد شدن . برای مفعول واقعشدن آماده بودن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
مفعولی
لغتنامه دهخدا
مفعولی . [ م َ ] (حامص ) کرده شدگی . (ناظم الاطباء). مفعول بودن . حالت و چگونگی مفعول . انجام شدگی : تواند فاعل مجبور نادان که مفعولی کند دانا مخیر.ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 183).مفعولی مفعول بدان فعل است که فاعل بدو رسد. (جامع الحکمتین ص 188).- حالت ...
-
منصوبات
لغتنامه دهخدا
منصوبات . [ م َ ] (ع ص ، اِ)ج ِ منصوبة. کلماتی که دارای نصب است . در زبان و قواعد عرب اسماء منصوبه دوازده قسم اند: مفعول مطلق ، مفعول به ، مفعول فیه ، مفعول له ، مفعول معه ، حال ، تمیز، مستثنی ̍، خبر افعال ناقصه ، اسم حروف مشبهة بالفعل ، اسم ما و لاء...
-
کونی
لغتنامه دهخدا
کونی . (ص نسبی ) حیز ومخنث . (ناظم الاطباء). آنکه کون دهد. امرد. مفعول . پشت . ملوط. مخنث . (فرهنگ فارسی معین ). مفعول . پسر (یادختر) بدفعل . مفعول از دبر. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || کلمه ٔ فحش . (ناظم الاطباء).
-
افعال قلوب
لغتنامه دهخدا
افعال قلوب . [ اَ ل ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از دل سر می زند. اعمال نفسانی مانند: علم ، اراده ، طلب و نظائر آن . || در اصطلاح علم نحو از علوم ادب عرب افعال زیر: ظننت ، حسبت ، زعمت ، علمت ، رأیت ، وجدت و خلت را گویند. این افعال را، افعال...
-
عائض
لغتنامه دهخدا
عائض . [ ءِ ] (ع ص ) عوض داده شده و فاعل است به معنی مفعول . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
کیرخوار
لغتنامه دهخدا
کیرخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) کیرخوارنده . کیرخواره . مفعول . امرد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
نعت مفعولی
لغتنامه دهخدا
نعت مفعولی . [ ن َ ت ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به صفت و رجوع به اسم مفعول شود.
-
زیرخواب
لغتنامه دهخدا
زیرخواب . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) کسی که در عمل جنسی مفعول واقع شود (زن یا مرد). (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).