کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفضض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفضض
لغتنامه دهخدا
مفضض . [ م ُ ف َض ْ ض َ ] (ع ص ) سیم اندود. (صراح ). سیم اندود کرده شده . (آنندراج ).سیم اندود. نقره گین . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب نقره داده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سیم کوفت . (صراح ). مرصع به نقره . (ازاقرب الموارد). نق...
-
جستوجو در متن
-
استنسوار
لغتنامه دهخدا
استنسوار. [ اُ ت َ ] (فرانسوی ، اِ) (از لاتینی استنسوس ، به معنی نموده ) ظرفی مفضّض یا مُطلا که مسیحیان در آن نان مقدس گذارند.
-
سیم اندود
لغتنامه دهخدا
سیم اندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) سیم آلود. (آنندراج ). مفضض و هر چیز اندوده شده از نقره . (ناظم الاطباء). سیم اندوده . آب نقره داده .
-
قابلمه کاری کردن
لغتنامه دهخدا
قابلمه کاری کردن . [ ل َ م َ/ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح زرگرها، ورقه ٔ نازک از فلز روی چیزی کشیدن . روکش کردن . آب طلا یا نقره دادن . مطلا کردن . مفضض کردن . || و مجازا به معنی سعی کردن و کوشش .
-
نقره کوب
لغتنامه دهخدا
نقره کوب . [ ن ُ رَ / رِ ] (ن مف مرکب ) سیم کوفت . نقره کوفت . یشار. مفضض . مرصع به نقره . با میخ های سیمین آذین شده .(یادداشت مؤلف ). || (نف مرکب ) که نقره بر چیزی کوبد. که اشیاء را با قطعات نقره زینت دهد.
-
ورسی
لغتنامه دهخدا
ورسی . [ وَ سی ی ] (ع ص ، اِ) نوعی از کبوتر که رنگش مایل به سرخی و زردی باشد. (منتهی الارب ). نوعی از کبوتر زرد مایل به سرخی . || قسمی از چوب که از آن تیر میسازند. (ناظم الاطباء). || بهترین کاسه ٔ زرین . (منتهی الارب ). نیکوترین قدحهای طلا. و در حدیث...
-
لطخ
لغتنامه دهخدا
لطخ . [ ل َ] (ع مص ) لطوخ . آلودن چیزی را. (منتهی الارب ). برآلودن . (تاج المصادر) (زوزنی ). آلودن . (منتخب اللغات ). آغشتن . || زراندود کردن . || مفضض کردن . (دزی ). || به بدی متهم کردن . (منتخب اللغات ): لطخ بشر (مجهولاً)؛ در بدی و تباهی افکنده شد....
-
اندوده
لغتنامه دهخدا
اندوده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف ) اندودکرده شده . (ناظم الاطباء). اندودکرده . انداییده . (فرهنگ فارسی معین ).- اندوده آستین ؛ یعنی آستین برزده و ورمالیده . (شرفنامه ٔ منیری ) .- اندوده پوست ؛ آنچه پوستش را اندوده باشند : چو خرما بشیرینی اندوده پوست چ...
-
روپوش
لغتنامه دهخدا
روپوش . (نف مرکب / ن مف مرکب ، اِ مرکب ) هر چیزی که روی چیز دیگر را بپوشاند. (فرهنگ نظام ) (برهان قاطع). پرده . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). آنچه بر روی کسی یا چیزی درکشند تا از برف و باران و آفتاب و گردو خاک و نظر مردمان و پشه و جز آن نه...
-
اندود
لغتنامه دهخدا
اندود. [ اَ ] (مص مرخم ، اِمص ) کاه گل و گل آوه (گلابه ) مالیدن بر بام ودیوار. (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) کاه گل و گلابه که بر بام و دیوار کرده باشند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ). پرده ٔ نازکی از کاهگل و گلابه و گچ که بر بام و دیوار سقف خانه ...
-
زیبق
لغتنامه دهخدا
زیبق . [ ب َ / زَ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب جیوه که بمعنی سیماب است . (غیاث ). معرب زیوه که جیوه به جیم تازی مبدل و سیماب مرادف آن است . (آنندراج ). زئبق . معرب ژیوه (جیوه ). (فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از زئبق عربی ، سیماب و جیوه . (از ناظم الاطباء). د...
-
آژدن
لغتنامه دهخدا
آژدن . [ ژْ / ژَ / ژِ دَ ] (مص ) آجدن . آجیدن . آجیده کردن . نکنده کردن . آزدن . آزیدن . آژیدن . برجستگی هائی بر روی جامه یا کف برون سوی گیوه و امثال آن با نخ از پنبه یا پشم یا با رشته ٔ سیم و زر دوختن زینت یا محکمی را : کشیده پرستنده هر سو رده همه ج...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوة و ابوا...
-
پلاته
لغتنامه دهخدا
پلاته . [ پْلا / پ ِ ت ِ ] (اِخ ) نام یکی از شهرهای بئوسیا بوده است که پزانیاس و اریستیدس در آنجا بر ماردنیوس سردار ایرانی غالب آمدند (479 ق . م .) پلاته در زمان جنگهای پلوپونزوس به آتنیان پیوست و بدین سبب بدست سپاهیان اسپارتا در سال 427 ق . م . ویرا...