کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغیث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغیث
لغتنامه دهخدا
مغیث . [ م َ ] (ع ص ) گیاه بر زمین افتاده از شدت باران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد شریر. (از اقرب الموارد).
-
مغیث
لغتنامه دهخدا
مغیث . [ م ُ ] (اِخ ) اسم وادیی است که قوم عاد در آن به هلاکت رسید. (از معجم البلدان ).
-
مغیث
لغتنامه دهخدا
مغیث . [ م ُ ] (اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مغیث
لغتنامه دهخدا
مغیث . [ م ُ ] (ع ص ) فریادرسنده . (مهذب الاسماء). فریادرس . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صارِخ . صَریخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شارب خمر است و سالوس و خبیث مر مریدان را کجا باشد مغیث . مولوی (مثنوی چ خاور ص 129).|| (اِ) نام معجونی که آن...
-
واژههای مشابه
-
مغیث الدین
لغتنامه دهخدا
مغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به اختیارالدین مغیث الدین یوزبک شود.
-
مغیث الدین
لغتنامه دهخدا
مغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب طغرل شانزدهمین از حکام بنگاله (677-681 هَ . ق .). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 275).
-
مغیث الدین
لغتنامه دهخدا
مغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمد اول ، از سلاطین سلاجقه ٔ کرمان است (536-551 هَ . ق .). (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 136). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 537 شود.
-
مغیث الدین
لغتنامه دهخدا
مغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمودبن محمد، اولین از سلاجقه ٔ عراق و کردستان (511-525 هَ . ق .). (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 136).
-
ام مغیث
لغتنامه دهخدا
ام مغیث . [ اُم ْ م ِ م ُ ] (اِخ ) از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 283 شود.
-
ام مغیث
لغتنامه دهخدا
ام مغیث . [ اُم ْ م ِ م ُ ] (ع اِ مرکب ) میان سر را گویند، در خبر نبوی است : احتجم ام مغیث . (از المرصع).
-
واژههای همآوا
-
مغیص
لغتنامه دهخدا
مغیص . [ م َ ] (ع اِ) مَغاص . درد شکم . قولنج . (از دزی ج 2 ص 604). و رجوع به مغاص و مغص شود.
-
مقیس
لغتنامه دهخدا
مقیس . [ م َ ] (ع ص ) قیاس شده . (ناظم الاطباء). || در اصطلاح علم اصول به معنی فرع باشد چنانکه مقیس علیه به معنی اصل است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). در هر قیاس ، قانون معینی به کمک قیاس ، در موردی از موارد سکوت قانون بکار برده می شود، آن قانون را ا...