کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغی
لغتنامه دهخدا
مغی . [ م َ ] (اِ) گودی . مغاک . عمق . نشیب . گودال . (مقدمه ٔ التفهیم ص قف ) : زمین درشت است و کوهها بر وی چون دندانه هاست بیرون خزیده و آب اندر مغیها گردآمده . (التفهیم ص 165). || ژرفا، مقابل درازا و پهنا در ابعاد جسم . (مقدمه ٔ التفهیم ص قف ). و ر...
-
مغی
لغتنامه دهخدا
مغی . [ م َغ ْی ْ ] (ع مص ) سخن خوش و واضح و بیّن گفتن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ستودن کسی را به چیزی که ندارد از هزل باشد یا از جد. (منتهی الارب ). ستایش کسی به چیزی که ندارد خواه هزل باشد یا جد. (ناظم الاطباء) (از ...
-
مغی
لغتنامه دهخدا
مغی . [ م ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به مغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به مغ. || (حامص ) آیین آتش پرستی . (ناظم الاطباء). مغ بودن . حالت و چگونگی مغ: مجوسیة؛ مغی . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
مقی
لغتنامه دهخدا
مقی ٔ. [ م ُ ] (ع ص ) دواء مقی ٔ؛ داروی قی آور. (ناظم الاطباء).
-
مقی
لغتنامه دهخدا
مقی . [ م َق ْی ْ ] (ع مص ) روشن کردن شمشیر و تشت و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جلادادن شمشیر و آیینه و تشت یا دندان را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نگاه داشتن وگویند امقه مقیتک مالک ای صنه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اق...
-
جستوجو در متن
-
زواغار
لغتنامه دهخدا
زواغار. [ زَ ] (اِ) نام مرغی است . (جهانگیری ) (اوبهی ). نام مرغی است غیرمعلوم و در مؤیدالفضلا می گوید نام مغی است یعنی آتش پرستی . (برهان ) (آنندراج ). یک نوع مرغی کوچک . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زواغار
لغتنامه دهخدا
زواغار. [ زَ ] (اِخ ) نام مغی است . (شرفنامه ٔ منیری ). نام یکی از پیشوایان مغان . (ناظم الاطباء). رجوع به ژواغار شود. || روز جشن بزرگ آتش پرستان . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
سپنت دات
لغتنامه دهخدا
سپنت دات . [ س ِ پ َ ت ُ دا ] (اِخ ) مغی که نامش اسفندیار بود. رجوع به اسپندیاد و اسپندیار و اسفندیار و ایران باستان ص 530، 531، 482، 483، 535، 534 شود.
-
هم حجره
لغتنامه دهخدا
هم حجره . [ هََ ح ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آن که با دیگری در یک حجره زندگی کند. همنشین . دوست : مغی را که با من سر و کار بودنکوروی و هم حجره و یار بود. سعدی .|| در تداول دو کس را گویند که در بازار به یک دکان نشینند و کسب کنند یا دو طالب که در مدرسه ٔ دی...
-
خطیبی کردن
لغتنامه دهخدا
خطیبی کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خطبه خواندن . خطبه خوانی کردن . (ناظم الاطباء) : پیش مغی پشت صلیبی مکن دعوی شمشیر خطیبی مکن . نظامی .|| موعظه کردن . (ناظم الاطباء).
-
ژواغار
لغتنامه دهخدا
ژواغار. [ ژَ ] (اِخ ) نام مُغی است . (لغت نامه ٔ اسدی ). نام مغی می فروش است . نام یکی از بت پرستان بوده است . (برهان ) : گفتا که یکی مشکی است نی مشک تبتی کاین مشک حشونقبی است از خم ژواغار . ابوالعباس .رجوع به خشوفغن شود. و اینکه بعض لغت نامه ها و شم...
-
مجوسیة
لغتنامه دهخدا
مجوسیة. [ م َ سی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مغی . (منتهی الارب ). مغی و مذهب و آیین مجوس . (ناظم الاطباء). دین گبری . دین بهی . دین زرتشتی . چگونگی مجوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): المجوسیة، یقال لها الدین الاکبر و الملة العظمی . (الملل و النحل شهر...
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ ] (اِخ ) نام مغی . (اسدی ). نام یکی از آتش پرستان . (جهانگیری ) (برهان ). نام مردی بوده از پیروان زردشت . (آنندراج ) (انجمن آرا). در اسدی شعر ذیل از ابوالعباس عباسی به شاهد این لغت آمده است اما معنی آن روشن نیست : و یا فدیتک امروزتو به دو...