کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغنیات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغنیات
لغتنامه دهخدا
مغنیات . [ م ُ غ َن ْ نیا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مغنیه : دختر کاشغری که از مغنیات خاصه بود...(لباب الالباب چ نفیسی ص 48). و رجوع به مغنیه شود.
-
جستوجو در متن
-
رنم
لغتنامه دهخدا
رنم . [ رُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) زنان نیکو سرودگویان ، و گویا ج ِ رَنْماء است . (منتهی الارب ). مغنیات خوش سرود. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه ).
-
مغنیه
لغتنامه دهخدا
مغنیه . [ م ُ غ َن ْ نی ی َ ] (ع ص ) زن مطرب و آوازخوان . (ناظم الاطباء). زن خواننده . قَینه . ج ، مغنیات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغنی و مدخل قبل شود.
-
مغنیة
لغتنامه دهخدا
مغنیة. [ م ُ غ َن ْ نی ی َ ] (ع ص ) تأنیث مُغَنّی . ج ، مغنیات . (از اقرب الموارد). زن سرودگوی و غناکننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود.
-
لهب
لغتنامه دهخدا
لهب . [ ل َ هََ ] (اِخ ) مغنیة من مغنیات المصر العباسی فی خلافة المتوکل ، کانت لخالدبن یزیدبن هبیرة. قال ابوشبل الشاعر: کان خالد یغشانا و جاریتة لهب فکنت اعبث بهما کثیراً او یشتمانی فقام مولاها یوماً الی الخابیة یستقی نبیذاً فاذا قمیصه قد انشق فقلت ف...
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) یکی از مغنیات مشهور عرب . وی محبوبه ٔ یزیدبن عبدالملک خلیفه ٔ اموی بود. اسم وی عالیة است و حبابه را با جاریه ٔ دیگر یزیدبن عبدالملک که مسماة به سلامة است و هر دو طرف توجه خلیفه بودند قینتی یزید مینامیدند و تعلق خاطر خلیفة به...
-
لمیس
لغتنامه دهخدا
لمیس . [ ل َ ] (اِخ ) جارة عبداﷲبن طاهر. مغنیة من مغنیات العصر العباسی المجیدات صنع اسحاق الموصلی لحنة:اما وی ان المال غاد و رائح و یبقی من المال الاحادیث و الذکروقد علم الاقوام لو ان حاتماًیرید ثراء المال کان له وفر.وکان اسحاق کثیرالملازمة لعبداﷲبن ...
-
طغان شاه
لغتنامه دهخدا
طغان شاه . [ طُ ] (اِخ ) ابن المؤید آی آبه . در لباب الالباب نام وی را بدین طرز آورده است : «ملک طغانشه بن محمد المؤید»، ولی علامه ٔ مرحوم میرزا محمدخان قزوینی در ضمن حواشی که بر کتاب مزبور نوشته گوید: «محمد المؤید» غلط است و صحیح اسقاط محمد است ،...