کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغني پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مغنی
لغتنامه دهخدا
مغنی . [ م َ نا ] (ع اِ) آنجا که فرودآیند. (مهذب الاسماء). جای و منزل که بدان اهل آن بی نیاز و غنی گردیدند، سپس از آن کوچ کردند، یا عام است . جای بااهل و باشندگان . ج ، مغانی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). منزلی که در آن اقامت کنند...
-
مغنی
لغتنامه دهخدا
مغنی . [ م َ نا / م ُ نا ] (ع اِ) کفایت . بسندگی . گویند: اغنی عنه مغنی فلان و مغناته ؛ ای ناب عنه و اجزا مجزاته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نایب کافی و بسندگی . و گویند: اغنی عنه مغنی فلان ؛ یعنی نایب کافی اوشد فلان و بی نیاز کرد او را از آن...
-
مغنی
لغتنامه دهخدا
مغنی . [ م ُ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مغنی
لغتنامه دهخدا
مغنی . [ م ُ ] (ع ص ) بی نیازکننده . (مهذب الاسماء). بی نیازگرداننده . (غیاث ) (آنندراج ). بی نیازکننده و کفایت کننده . (ناظم الاطباء) : و لابد نور تابع سراج تواند بود، تعین این معنی از تطویل عبارت مغنی آمد و السلام . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 121)...
-
مغنی
لغتنامه دهخدا
مغنی . [ م ُ غ َن ْ نی ] (ع ص ) سرودگوی . (مهذب الاسماء). مطرب سرودگوینده . (غیاث ) (آنندراج ). سرودگوینده . سراینده . غناکننده . مطرب و آوازخوان . (ناظم الاطباء). آنکه کار او غنا باشد. (از اقرب الموارد). خواننده . خنیاگر. نوایی . قوال . آوازه خوان ....
-
سنگ مغنی
لغتنامه دهخدا
سنگ مغنی . [ س َ گ ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی است الوان و بغایت سست میباشد و آنچه سیاه بود بسرخی زند و نقطه های سفید بر آن باشد و شیشه گران بکار برند و آنرا سنگ برکان هم گویند. (برهان ). سنگی است الوان بغایت نرم و سست که شیشه گران شیشه را ...
-
مغنی نامه
لغتنامه دهخدا
مغنی نامه . [ م ُ غ َن ْ نی م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) شعری در قالب مثنوی که شاعر در آن مکرراً مغنی را مورد خطاب قرار دهد و او را به خواندن آواز و سرود و رامشگری دعوت و ترغیب کند. و رجوع به مغنی و شواهد آن از نظامی و حافظ شود.
-
اصطرلاب مغنی
لغتنامه دهخدا
اصطرلاب مغنی . [ اُ طُ ب ِ ؟ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام اصطرلاب است . رجوع به اسطرلاب شود.
-
جستوجو در متن
-
بسندگی
لغتنامه دهخدا
بسندگی . [ ب َ س َ دَ ] (حامص ) مَغنی ، مُغنی ؛ کفایت و بسندگی . (منتهی الارب ). اکتفا. کفاف . || شایستگی . سزاواری .
-
سرودی
لغتنامه دهخدا
سرودی . [ س ُ ] (ص نسبی ) مغنی و سرودزن . (آنندراج ).
-
عقیلة
لغتنامه دهخدا
عقیلة. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) از زنان مغنی و آوازه خوان بود. وی معاصر معبد، مغنی مشهور بوده است . (از اعلام النساء به نقل از العقدالفرید و نهایة الارب ).
-
کاروزو
لغتنامه دهخدا
کاروزو. [ زُ ] (اِخ ) انریکو. مغنی ایطالیائی متولد در ناپل . (1848 - 1921).
-
ابوزکار
لغتنامه دهخدا
ابوزکار. [ اَ ؟ ] (اِخ ) مغنی . از برآوردگان برامکه به زمان هارون . وی نابینا بود.
-
بانه
لغتنامه دهخدا
بانه . [ ن َ ] (اِخ ) (عمروبن بانه ) مغنی است مشهور به نوادر و غرائب . (از آنندراج ).