کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغلاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغلاق
لغتنامه دهخدا
مغلاق . [ م ِ ] (ع اِ) کلیددان که به کلید گشایند. (مهذب الاسماء). کلیدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قفل و قلاب که بدان در رابندند. (غیاث ). کلیددان و هر چیز که بدان در را محکم کنند. (ناظم الاطباء). آنچه بدان در را بندند و به وسیله ٔ کلید گشایند. ج ...
-
واژههای همآوا
-
مغلاغ
لغتنامه دهخدا
مغلاغ . [ م َ ] (اِ) بر وزن و معنی مغلاج است که گودال جوزبازی باشد. (برهان ) (از آنندراج ). گو گردوبازی که کودکان در آن گردوبازی کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلاج شود.
-
مقلاق
لغتنامه دهخدا
مقلاق . [ م ِ ] (ع ص ) مرد یا زن سخت بی آرام . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجل مقلاق ؛ مرد سخت بی آرام و همچنین است امراءة مقلاق . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مغالیق
لغتنامه دهخدا
مغالیق . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِغلاق . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلاق شود. || ج ِ مِغلَق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مغلق شود. || ج ِ مُغلوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلوق شود.
-
مغلق
لغتنامه دهخدا
مغلق . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) تیری است از تیرهای قمار یا تیر هفتم در مضعف قمار. ج ، مغالیق ، مغالق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و گویند مغالق از صفات تیرهایی است که به هدف خورد و از نامهای آن نیست .(از اقرب الموارد). |...
-
مرتاج
لغتنامه دهخدا
مرتاج . [ م ِ ] (ع اِ) راه تنگ . (منتهی الارب ). ج ، مراتج . || کلید. (منتهی الارب ). مغلاق . (متن اللغة) (اقرب الموارد). دربند و تیر پس در. آلتی که بدان در را می بندند. (ناظم الاطباء). کلون در. ج ، مراتج .
-
مصک
لغتنامه دهخدا
مصک . [ م ِ ص َک ک ] (ع اِ) مغلاق و کلیدان . (ناظم الاطباء). || (ص ) قوی و توانا از مردم و جز آن . گویند: جمل مصک و حمار مصک ؛ ای قوی شدید. مصکة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
کلیددان
لغتنامه دهخدا
کلیددان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) کلیدان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). که به کلید بگشایند. مغلاق . غَلَق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کِلیدان شود : و آن کس که بر در تو نگردد کلیدداردر تخته بند بسته شود چون کلیددان .عبید زاکانی (دیوان چ...
-
کلیدان
لغتنامه دهخدا
کلیدان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) آلت بست و گشاد در باغ و در کوچه و امثال آن را گویند. و به عربی غلق خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آلت بست و گشاد در خانه و در باغ . (آنندراج ). کلیددان . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). کلیدانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مِغ...
-
زلف
لغتنامه دهخدا
زلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است از جهت سیاهی . (آنندراج ). در اصل به ضم اول و فتح لام لفظ عربی است . جمع زلفة بالضم که بمع...