کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغفل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغفل
لغتنامه دهخدا
مغفل . [ م َ ف َ ] (ع اِ) موی زیر لب و گرداگرد آن . (بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغفلة شود.
-
مغفل
لغتنامه دهخدا
مغفل . [ م ُ غ َف ْ ف َ ] (ع ص ) نادان و کندذهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه زیرک نباشد. (از اقرب الموارد). گول . غافل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنانکه آن زیرک شریک مغفل کرد و سود نداشت . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 117). مغفل را به سیم حاجت ا...
-
مغفل
لغتنامه دهخدا
مغفل . [م ُ ف ِ ] (ع ص ) اغفال کننده . بیخبرکننده : حرص صیادی ز صیدی مغفل است می کند او دلبری او بیدل است .مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 291).
-
واژههای همآوا
-
مقفل
لغتنامه دهخدا
مقفل . [ م ِ ف َ ] (ع ص ) درخت خرمایی که هرچه بار دارد فرو ریزد. (از اقرب الموارد).
-
مقفل
لغتنامه دهخدا
مقفل . [ م ُ ف َ ] (ع ص ) قفل شده و بسته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در قفل کرده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مقفل الیدین ؛ بخیل . (منتهی الارب ).بخیل و زفت ناکس . (ناظم الاطباء). مرد لئیم یا آن که از دست او هرگز خیری برنیاید. (از ا...
-
مقفل
لغتنامه دهخدا
مقفل . [ م ُ ق َف ْ ف َ] (ع ص ) بسته شده و قفل شده . (ناظم الاطباء). قفل کرده .قفل زده و قفل نهاده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مقفل
لغتنامه دهخدا
مقفل . [ م ُ ق َف ْ ف ِ ] (ع ص ) جلد مقفل ؛ پوست خشک شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقفیل شود.
-
جستوجو در متن
-
وادی هبیب
لغتنامه دهخدا
وادی هبیب . [ ی ِ هَُ ب َ ] (اِخ ) در مغرب واقع شده است و منسوب به هبیب بن مغفل صحابی است . (از معجم البلدان ).
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ](اِخ ) عبداﷲبن مغفّل بن عبد نهم المزنی . صحابی است .
-
هبیب
لغتنامه دهخدا
هبیب . [ هَُ ب َ ] (اِخ ) ابن مُغفَل صحابی است . مغفل نام جد پدرش بود. ابونعیم گوید وی پسر عمروبن مغفل بن واقفةبن ... غفاری است . ابن یونس گوید که وی شاهد فتح مصر بود و در فتنه ٔ بعد از قتل عثمان در وادیی که بین مریوط و فیوم واقع میباشد گوشه گیری اخت...
-
نویم
لغتنامه دهخدا
نویم . [ ن َ ] (ع ص ) مرد کندخاطر نادان ، یا گمنام بی اعتبار. (منتهی الارب ). مغفل ، و گفته اند خامل . (از اقرب الموارد). نُوَمَة. (از اقرب الموارد).
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن مغفل المزنی . صحابی و از اصحاب «الشجره » است به مدینه سکونت کرد و سپس به بصره رفت و به سال 57 هَ . ق . بدانجا درگذشت . در صحیحین از او 43 حدیث آمده است . (از الاعلام زرکلی ).
-
کندذهن
لغتنامه دهخدا
کندذهن . [ ک ُ ذِ ] (ص مرکب ) کودن و کم هوش . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). دیریاب . دیرفهم . کودن . که درس دیر آموزد. بلید. کورذهن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغفل . (منتهی الارب ). و رجوع به کندذهنی شود.