کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغزی
لغتنامه دهخدا
مغزی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مغز: سکته ٔ مغزی . خونریزی مغزی . آسیب مغزی . ضربه ٔ مغزی . || (اِ) در خیاطی ، نواری باریک چون قیطانی که به درازی درز شلوار یا لبه ٔ جامه دوزند مخالف رنگ شلوار یا جامه . حاشیه ٔ باریک بر کنار جامه از لونی دیگر. (یادد...
-
مغزی
لغتنامه دهخدا
مغزی . [ م َ زا ] (ع اِ) غزو. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قصد که به سوی دشمن بود به حرب . ج ، مغازی . (مهذب الاسماء). غزو. ج ، مغازی . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به غزو شود. || موضع غزو. (از اقرب الموارد). جنگ گاه . میدان جنگ . ج ، مغازی ....
-
واژههای مشابه
-
گنده مغزی
لغتنامه دهخدا
گنده مغزی . [ گ َ دَ / دِ م َ ] (حامص مرکب ) تکبر کردن و سخنان متکبرانه گفتن . (برهان ) : اگر می رود در پی این سخُن بدین گفتگو گنده مغزی مکن . سعدی (از رشیدی و آنندراج ). || هرزه و یاوه بر زبان راندن و درشتی و کج خلقی نمودن . (برهان ).- گنده مغزی کرد...
-
کشوی مغزی
لغتنامه دهخدا
کشوی مغزی . [ ک َ / ک ِ ش َ / شُو ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشویی است که در درون بازوی در کار گذارند، استوار و بسته نگه داشتن لنگه در را. (یادداشت مؤلف ).
-
آشفته مغزی
لغتنامه دهخدا
آشفته مغزی . [ ش ُ ت َ / ت ِ م َ ] (حامص مرکب ) آشفته دماغی .
-
مغزی دوزی
لغتنامه دهخدا
مغزی دوزی . [م َ ] (حامص مرکب ) در خیاطی و کفاشی ، دوختن مغزی . دوختن نوارهای باریک در محل اتصال دو قطعه پارچه یا چرم . این نوارها غالباً با اصل پارچه یا چرم همرنگ نیست و برای تزئین به کار می رود. و رجوع به مغزی شود.
-
پاک مغزی
لغتنامه دهخدا
پاک مغزی . [ م َ ] (حامص مرکب ) پاک رایی . تیزهوشی . تیزویری .
-
بی مغزی
لغتنامه دهخدا
بی مغزی . [ م َ ] (حامص مرکب ) پوکی . تهی میانی . کاواکی . پوچی : تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ . مولوی .مخور صائب فریب فضل از عمامه ٔ زاهدکه در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد. صائب .و رجوع به بی مغز شود. || کم ظرفی . (...
-
خشک مغزی
لغتنامه دهخدا
خشک مغزی . [ خ ُ م َ ] (حامص مرکب ) تندخویی . دیوانه وشی . کله خشکی : ترمزاجی مگرد در سقلاب خشک مغزی مپوی در تاتار. سنائی .
-
خوش مغزی
لغتنامه دهخدا
خوش مغزی . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (حامص مرکب ) خوب مغزی . خوش باطنی . مقابل خوش ظاهری : به خوش مغزی به از بادام تر بودبه شیرین استخوانی نیشکر بود.نظامی .
-
واژههای همآوا
-
مغذی
لغتنامه دهخدا
مغذی . [ م ُ غ َذْ ذی ] (ع ص ) غذادهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغذیه شود. || پرورنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در تداول فارسی امروز، دارای مواد غذائی . آنچه خاصیت غذایی ف...
-
مغضی
لغتنامه دهخدا
مغضی . [ م ُ ] (ع ص ) لیل مغض ؛ شب تاریک (لغة قلیلة). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فلان مغض لهذا الأمر؛ یعنی فلان نسبت به این کار کراهت دارد. (از اقرب الموارد).
-
مقذی
لغتنامه دهخدا
مقذی . [ م َ ذی ی ] (ع ص ) کسی که در چشم وی خاشاک افتاده باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.