کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغزریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغزریز
لغتنامه دهخدا
مغزریز. [ م َ ] (نف مرکب ) مغزپاش . پریشان کننده ٔ مغز. متلاشی کننده ٔ مغز : فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدُربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ .منوچهری .
-
جستوجو در متن
-
زردچهر
لغتنامه دهخدا
زردچهر. [ زَ چ ِ ](ص مرکب ) زردچهره . (فرهنگ فارسی معین ) : فرق بر او سینه سوز و دیده دوز و مغزریززربار و مشکسای و زردچهر و سرخرنگ . منوچهری .رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
سرخ رنگ
لغتنامه دهخدا
سرخ رنگ . [ س ُ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ سرخ : فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدربار و مشک سای و زردچهر و سرخ رنگ .منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 51).
-
سینه سوز
لغتنامه دهخدا
سینه سوز. [ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) جفادیده . رنج دیده . (ناظم الاطباء). سینه سوخته . || (نف مرکب ) سوزنده ٔ سینه . گدازنده ٔ سینه : فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ .منوچهری .
-
دربار
لغتنامه دهخدا
دربار. [ دُرر / دُ ](نف مرکب ) دربارنده . درفشاننده . درپاش : دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن . منوچهری .فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ . منوچهری .از میغ دربار زمین چون سما ش...
-
مشک سای
لغتنامه دهخدا
مشک سای . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ساینده . آنکه مشک را بساید. || کنایه از معطر و خوشبوی ، و خوشبوی سازنده اطراف و چیزها را : پریچهرگان پیش خسرو به پای سرزلفشان بر سمن مشکسای . فردوسی .بت چهرگان چابک چونانکه زلفشان باشد همیشه بر سمن ساده مشکسای ....
-
دیده
لغتنامه دهخدا
دیده . [ دی دَ / دِ ] (اِ) چشم . (برهان ) (جهانگیری ). قسمتی از چشم که بدان بینند یا جزئی از جهاز بینائی که پلک و مژه از آن مستثناست . (یادداشت مؤلف ). ج ، دیدگان . صاحب آنندراج گوید گستاخ ، پریشان نظر، دیدارجوی ، خونخوار، جویبار، خونابه چکان ، آتش ...