کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغذي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مغذی
لغتنامه دهخدا
مغذی . [ م ُ غ َذْ ذی ] (ع ص ) غذادهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغذیه شود. || پرورنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در تداول فارسی امروز، دارای مواد غذائی . آنچه خاصیت غذایی ف...
-
جستوجو در متن
-
غذاساز
لغتنامه دهخدا
غذاساز. [ غ ِ / غ َ ] (نف مرکب ) غذاسازنده . آماده کننده ٔ غذا. مغذی : من بر همه تن شوم غذاسازچون قسم جگر بدو رسد باز.نظامی .
-
خوراننده
لغتنامه دهخدا
خوراننده . [ خوَ / خ ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف )مُطْعِم . رازق . مغذی . آنکه بکس دیگری اطعام می کند. || بهره رسان . نفعرسان . (یادداشت مؤلف ).
-
غذاده
لغتنامه دهخدا
غذاده . [ غ ِ / غ َ دِه ْ ] (نف مرکب ) غذادهنده . طعام دهنده . مغذی : غم ز دل زاد و خورد خون دلم خون مادر غذاده پسر است .خاقانی .
-
اغذی
لغتنامه دهخدا
اغذی . [ اَ ذا ](ع ن تف ) غذادهنده تر. مغذی تر. (یادداشت بخط مؤلف ): قال الجالینوس : هو [ ای البلوط ] اغذی من جمیعالحبوب . (قانون ابن سینا مقاله ٔ ثانیه از کتاب ثانی چ طهران ص 171). و الذی لیس بشدید الحموضة [ من الحماض ] اغذی . (ابن البیطار). و لبن ...
-
شیره
لغتنامه دهخدا
شیره . [ رَ / رِ ] (اِ) عصیر. آنچه به فشردن از میوه یا نباتی برآید. عصاره . (یادداشت مؤلف ). افشرده که به عربی عصاره گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). عصیر میوه جات . (ناظم الاطباء). آب فشرده ٔ میوه . آب میوه .- شیره ٔ روان ؛ به اصطلاح اطبا، شیره ٔ رقی...