کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغاک
لغتنامه دهخدا
مغاک . [ م َ ] (اِ) گو باشد در زمین و لان نیز گویند. (فرهنگ اسدی ). از «مَغ» + «اک » (پسوند)... در اوراق مانوی (پارتی )، «مگ دگ » (سوراخ ، غار) = «مغادگ » . در فارسی ، «مغاک » ، تبدیل کاف فارسی به «دگ » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی گودال است خو...
-
واژههای مشابه
-
پل مغاک
لغتنامه دهخدا
پل مغاک . [ پ ُ ل ِ م َ ] (اِخ ) موضعی است به حوالی سمرقند. (حبیب السیر چ طهران جزء 3 از ج 3 ص 287).
-
جستوجو در متن
-
مماس
لغتنامه دهخدا
مماس . [ م ُ ] (اِ) گودال . مغاک . جای پست . (از ناظم الاطباء). پستی و مغاک . (آنندراج ) (انجمن آرا). گودال . مغاک و پستی . (از برهان قاطع).
-
استیقاط
لغتنامه دهخدا
استیقاط. [ اِ ] (ع مص ) مغاک شدن جای . (منتهی الارب ).
-
رکعة
لغتنامه دهخدا
رکعة. [ رُ / رَ ع َ ] (ع اِ) مغاک .ج ، رُکع. (منتهی الارب ). (به ضم و در محاوره به فتح ). مغاک در زمین . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
کبکب
لغتنامه دهخدا
کبکب . [ ک َ ک َ ] (ع مص ) تیر در مغاک انداختن . (از اقرب الموارد).
-
گوک
لغتنامه دهخدا
گوک . [ گ َ وَ] (اِ مصغر) مغاک و خندق کوچک . (آنندراج ) (غیاث ).
-
کریشنگ
لغتنامه دهخدا
کریشنگ . [ ک ُ ش َ ] (اِ) مغاک و کوه را گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
هواءة
لغتنامه دهخدا
هواءة. [ هَُ وْ وا ءَ ] (ع اِ) زمین پست . || مغاک . (منتهی الارب ).
-
اهجیج
لغتنامه دهخدا
اهجیج . [ اِ] (ع اِ) وادی مغاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بغو
لغتنامه دهخدا
بغو. [ ب َ ] (اِ) به لغت زند، مغاک و زمین کنده . (ناظم الاطباء).
-
توقیط
لغتنامه دهخدا
توقیط. [ ت َ ] (ع مص ) مغاک کردن باران زمین را. || آب که از بالا چکد. مغاک شدن سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حفره گردیدن میان صخره . (از اقرب الموارد).
-
مغمض
لغتنامه دهخدا
مغمض . [ م َ م َ ] (ع اِ) سخت مغاک . ج ، مغامض . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای سخت مغاک . (ناظم الاطباء). جای بسیار گود. ج ، مغامض . (از اقرب الموارد).