کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغازة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغازة
لغتنامه دهخدا
مغازة. [ م ُ غازْ زَ ] (ع مص ) شتابی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مبادرت کردن . (از اقرب الموارد). غاززته مغازة و غزازاً؛ مبادرت کردم او را و شتابی نمودم و پیش رفتم او را. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
مغازه
لغتنامه دهخدا
مغازه . [ م َزَ / زِ ] (اِ) مأخوذ از ترکی ، دکان بزرگ و ترکان این لفظ را از مگازن فرانسه گرفته و فرنگان از مخزن تازی اخذ کرده اند. (ناظم الاطباء). مأخوذ از ماگازن فرانسه و اصل ماگازن مخزن عربی است . دکان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ای است م...
-
مغازه دار
لغتنامه دهخدا
مغازه دار. [ م َ زَ / زِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ مغازه . دکان دار. آنکه صاحب مغازه است .
-
جستوجو در متن
-
تارسازی
لغتنامه دهخدا
تارسازی . (حامص مرکب ) عمل تارساز. شغل تارساز. || (اِ مرکب ) مغازه و دکان تارساز.
-
لولافروشی
لغتنامه دهخدا
لولافروشی . [ ل َ / لُو ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل لولافروش . || (اِ مرکب ) محل لولافروشی . مغازه ٔ لولافروشی .
-
مدادفروشی
لغتنامه دهخدا
مدادفروشی . [ م ِ / م َ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل مدادفروش . رجوع به مدادفروش شود. || (اِ مرکب ) مغازه و جائی که در آن مداد بفروشند.
-
بوک
لغتنامه دهخدا
بوک . (ع اِ) در سوریه امروز، مغازه ٔ بزرگ را گویند. (دزی ج 1 ص 129).
-
کشبافی
لغتنامه دهخدا
کشبافی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل کشباف . عمل بافنده ٔ پارچه های کشباف . || (اِ مرکب ) مغازه و محل بافتن پارچه های کشباف .
-
نفت فروشی
لغتنامه دهخدا
نفت فروشی . [ ن َ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل نفت فروش . || (اِ مرکب ) جای نفت فروش . مغازه ای که در آن نفت فروشند. محل فروختن نفت .
-
عکاسخانه
لغتنامه دهخدا
عکاسخانه . [ ع َک ْ کا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محلی که در آنجا عکاس عکس بردارد. مغازه ٔ عکاسی .(فرهنگ فارسی معین ). عکاسی . و رجوع به عکاسی شود.
-
دستی فروش
لغتنامه دهخدا
دستی فروش . [ دَ ف ُ ] (نف مرکب ) دست فروش . دستی فروشنده . که مغازه نداشته باشد. که اجناس خود را بروی دست یا وسیله ای برای فروش بگرداند. و رجوع به دست فروش شود.
-
عرق فروشی
لغتنامه دهخدا
عرق فروشی . [ ع َ رَ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل عرق فروش . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) دکان و مغازه ٔ عرق فروش . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عینک سازی
لغتنامه دهخدا
عینک سازی . [ ع َ / ع ِ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل عینک ساز. || (اِ مرکب ) دکان و مغازه ٔ عینک ساز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عینک شود.