کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معیب
لغتنامه دهخدا
معیب . [ م َ ] (ع ص )عیب ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عیب ناک و معیوب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آهومند. دارای عیب .مُعَیِّب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زرّ سرخ ار شدپشیمانی سپید آتش گرفت چون توان گفتن که مغشوش و معیبش یافتم . خاقانی...
-
معیب
لغتنامه دهخدا
معیب . [ م ُ ] (ع ص ) عیب کننده و عیب دار. (غیاث ) (آنندراج ).
-
معیب
لغتنامه دهخدا
معیب . [ م ُ ع َی ْ ی َ ] (ع ص ) معیوب . عیب ناک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو آبی به یک جا مهیا شودشود حوضه و آنگه به دریا شودمعیب بود تا بود در مغاک معلق بود چون بود گرد خاک . نظامی .و رجوع به تعییب شود.
-
جستوجو در متن
-
آهوناک
لغتنامه دهخدا
آهوناک . (ص مرکب ) معیوب . معیب .
-
مذیم
لغتنامه دهخدا
مذیم . [ م َ ] (ع ص ) معیب . (آنندراج ). معیوب . دارای عیب . (ناظم الاطباء). نکوهیده . مذموم . مذیوم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
لعل رگ دار
لغتنامه دهخدا
لعل رگ دار. [ ل َ ل ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از لعل معیب و داغدار : شود چون خواهش پیمانه نوشی چشم مستش راکند رگدار موج باده لعل می پرستش را.میرزا معز فطرت (از آنندراج ).
-
معائب
لغتنامه دهخدا
معائب . [ م َ ءِ ] (ع اِ) عیبها و بدیها. ج ِ معیب که مصدر میمی است ، به معنی عیب . (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ مَعاب و مَعابَة . (منتهی الارب ). و رجوع به معاب و معابة و معایب شود.
-
داغدار کردن
لغتنامه دهخدا
داغدار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دارکردن . || نشان داغ نهادن بر کسی یا حیوانی . || لکه دار کردن . رنگ خلاف رنگ اصلی متن بر آن پدیدآوردن . || معیب کردن . (از آنندراج ). || مصاب کردن بمرگ یا کشتن عزیزی یا فرزندی .
-
مذم
لغتنامه دهخدا
مذم . [ م ُ ذِم م ] (ع ص ) مُذَم ّ. آنکه حرکت ندارد.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شی ٔ مذم ؛ چیز معیب . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). امر مذم ؛ معیب . (اقرب الموارد). معیوب و زیان رسیده . || کسی که فرومایه و خوار و سفله و پست و حقیر و دون باش...
-
معاب
لغتنامه دهخدا
معاب . [ م َ ](ع اِ) عیب . (تاج المصادر بیهقی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔسازمان ، ورق 64 ب ). عیب . مَعابَة و معیب مثل آن است . ج ، معائب . (منتهی الارب ). عیب . معابة. ج ، معایب . (از اقرب الموارد). || جای عیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) عیب...
-
بدغ
لغتنامه دهخدا
بدغ . [ ب َ دِ ] (ع ص ) فربه ونیکوحال . (ناظم الاطباء). تناور. فربه . (از ذیل اقرب الموارد). ج ، بدغون . (ناظم الاطباء): و هم بدغون ؛ یعنی آنها فربه اند و خوش دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). || مرد آلوده به نجاست و آلوده به بد...
-
معیوب
لغتنامه دهخدا
معیوب . [م َع ْ ] (ع ص ) عیب ناک . (آنندراج ). دارای عیب . مَعیب .(از اقرب الموارد). عیب ناک و عیب دار. (ناظم الاطباء). آهومند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معیوب نیستی تو ولیکن مابر تو نهیم عیب ز رعنایی . ناصرخسرو.که بی اشباع سخن در تقریر آن معیوب ...
-
داغدار
لغتنامه دهخدا
داغدار. (نف مرکب ) دارای داغ . بداغ . نشان دار. دارای نشان . مسوم . علامت دار. متسوم . (منتهی الارب ). الشیخ المتوسم ؛ المتجلی بسمةالشیوخ . (منتهی الارب ). || داغ بر اندام . صاحب داغ . آنکه بر تن او داغ نهاده باشند : هر که زآن گور داغدار یکی زنده بگر...
-
نکوهیده
لغتنامه دهخدا
نکوهیده . [ ن ِ دَ / دِ ] (ن مف ) ملامت کرده شده . بد. زشت . (غیاث اللغات ). عیب کرده شده . (برهان قاطع) (از اوبهی ) (از فرهنگ اسدی ) (ناظم الاطباء). ناپسند. ناپسندیده . (صحاح الفرس )(برهان قاطع) (ناظم الاطباء). مذموم . (اوبهی ) (منتهی الارب ) (دهار)...