کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معکه
لغتنامه دهخدا
معکه . [ م َ ک َ ] (اِخ ) ارام معکه . مملکت کوچکی است که در حدود شمال شرقی فلسطین واقع است و احتمال می رود که ایل بیت معکه باشد. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
واژههای مشابه
-
ابل بیت معکه
لغتنامه دهخدا
ابل بیت معکه . [ ] (اِخ ) قریه ٔ سبط نفتالی است در شمال دریای میروم و فعلاً به ابل الکروب موسوم ودر اردن علیا مقابل صور واقع است . در هنگام قیام شبع محاصره گشته هشتاد سال بعد بن هدد آنرا مسخر کرد.
-
جستوجو در متن
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل . [ ] (عبری ، اِ) اسمی است به معنی چمن که در تورات بر نام قریه ای چند درآمده ، چون ابل بیت معکه ، ابل شظیم ، ابل محوله ، ابل مصرایم .
-
ابشالوم
لغتنامه دهخدا
ابشالوم . [ اَ ] (اِخ ) (از اَب ، پدر + شالوم ، به عبری ، سلامت ) پسر داود از معکه دختر تلما پادشاه جشور. او بر پدر خویش قیام کرد و پس از جنگی مغلوب گردید و بگریخت و گیسوان بلند او بدرختی پیچیده بدان بیاویخت . در آن حال یوآب یکی از سرداران داود وی را...
-
قدرون
لغتنامه دهخدا
قدرون . [ ق َ ] (اِخ ) (وادی سپاه ) و آن وادی است که از مسافت یک میل و نیم به شمال غربی اورشلیم مانده شروع نموده تا به زاویه ٔ دیوار شمال شرقی امتداد یافته از آن پس به طرف شرقی شهر سرازیر شود و آن را وادی یهوشافاط نیز گویند و فیمابین حصار شهر از طرف ...
-
ارام
لغتنامه دهخدا
ارام . [ اَ] (اِخ ) مملکتی در نزدیکی شام عبرانیان . این نام رابهمه ٔ ممالکی که در شمال فلسطین واقع بود اطلاق میکردند که شرقاً از دجله امتداد یافته به بحرالاوسط میرسید، و از شمال نیز بسلسله ٔ کوههای تاروس ممتد بود، در این صورت شامل الجزیره که عبرانیان...
-
دختر
لغتنامه دهخدا
دختر. [ دُ ت َ ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان . ابنه . بنت . دخت . بولة. ولیدة. (یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. (منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی است : مراو را دهم دختر خویش راسپارم بدو لشکر خویش را. فردوسی .چنین گفت دانا که دخترمبادچو ...