کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معنی گستر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گستر
لغتنامه دهخدا
گستر. [ گ ُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان واقع در 18000گزی شمال باختری قصبه رزن و 2000گزی سلطان آباد. هوای آن سردسیر و دارای 219 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، مختصر انگور و صیفی و شغل اهالی زر...
-
گستر
لغتنامه دهخدا
گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف ) پهن کننده . افرازنده . (برهان ). و بصورت ترکیب با کلمات دیگر چون ایمان ، کین ، سایه ، جفا، ثنا، لذت و جز اینها به کار رود : رستم سزا بودی چو او بر پیل جستی چاکرش ننوشت کفر و شرک را جز تیغ ایمان گسترش . ناصرخسرو (دیوان چ دوم ته...
-
واژههای مشابه
-
گل گستر
لغتنامه دهخدا
گل گستر. [ گ ُ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) گسترنده ٔ گل . آورنده ٔ گل . پراکننده ٔ گل : راست گفتی رخش گلستان بودمی سوری بهار گل گستر.فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 126).
-
کین گستر
لغتنامه دهخدا
کین گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) دشمنی انداز. (ناظم الاطباء). آنکه مسبب خصومت و عداوت گردد.
-
کرم گستر
لغتنامه دهخدا
کرم گستر. [ ک َ رَ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) گسترنده ٔ کرم . بخشش و جود کننده . (آنندراج ). نیکوکار. خیراندیش . مهربان . (ناظم الاطباء). سخی . جواد. (فرهنگ فارسی معین ) : لطیف کرم گستر کارسازکه دارای خلق است و دانای راز.سعدی .
-
نصرت گستر
لغتنامه دهخدا
نصرت گستر. [ ن ُ رَ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) فیروز. مظفر. منصور. نصرت قرین . (ناظم الاطباء).
-
نعمت گستر
لغتنامه دهخدا
نعمت گستر. [ ن ِ م َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) از عالم کرم گستر. (از آنندراج ). سخی . جوانمرد. بابخشش . باسخاوت . (ناظم الاطباء). روزی رسان : همت تو بر همه آفاق نعمت گستر است نیست الا همت عالیت نعمت گستری .امیرمعزی (آنندراج ).
-
نظم گستر
لغتنامه دهخدا
نظم گستر. [ ن َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) شاعرکه سخن منظوم سراید. ناظم . رجوع به مدخل بعد شود.
-
عدالت گستر
لغتنامه دهخدا
عدالت گستر. [ ع َ / ع ِ ل َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه از روی انصاف و عدالت با مردم رفتار کند. آنکه شیوه ٔ او عدالت باشد.
-
عدل گستر
لغتنامه دهخدا
عدل گستر. [ ع َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) دادگستر. که بسط عدل و داد دهد. عادل : تخم اقبال در زمین بقابانوی عدل گستر افشانده ست . خاقانی .امثله ٔ قضا بر موجب رضای او موشح برأی انور ملک پرور عدل گستر. (سندبادنامه ص 274).
-
شکایت گستر
لغتنامه دهخدا
شکایت گستر. [ ش ِ ی َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب )آنکه عادت وی بر گله و شکایت باشد. || آنکه ناله و زاری کند. (فرهنگ فارسی معین ). گله گزار.
-
وفا گستر
لغتنامه دهخدا
وفاگستر. [ وَ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) وفاگسترنده . آنکه همواره شرائط وفاداری را به جا آورد. باوفا. وفادار. (ناظم الاطباء). || باصداقت . || مروج دین و معتمد صادق و امین . (ناظم الاطباء).
-
آشوب گستر
لغتنامه دهخدا
آشوب گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) فتّان : چون موی زنگیش سیه و کوته است روزاز عشق ترک هندوی آشوب گسترش .خاقانی .
-
حق گستر
لغتنامه دهخدا
حق گستر. [ ح َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه حق را در همه جا انبساط دهد : هرچه کاری بدروی و هرچه گوئی بشنوی این سخن حق است و حق زی مرد حق گستر برند. سنائی .آن ثناگستر منم کاندر همه گیتی بحق عز و ناز از مدحهای شاه حق گستر گرفت .مسعودسعد.