کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معنی شکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکار
لغتنامه دهخدا
شکار. [ ش ِ ] (اِ)قصد کشتن آدمی مر حیوانی را. (آنندراج ) (غیاث ). صیدکردن حیوانی را. (از یادداشت مؤلف ). صید. قنز. قبض . (منتهی الارب ). وعد. (از المنجد): اصطیاد؛ شکار کردن چیزی را. (منتهی الارب ). موضوع شکار در جهان امروز دارای اهمیت زیاد است و به ...
-
شکار
لغتنامه دهخدا
شکار. [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شَکْر و شِکْر. (ناظم الاطباء). رجوع به شکر شود.
-
واژههای مشابه
-
همایون شکار
لغتنامه دهخدا
همایون شکار. [ هَُ ش ِ ] (ص مرکب ) صیادی که هر صید را شکار نکند و شکار گران و باشکوه گیرد : امروز طبع در پی فکر بلند نیست شهباز ما همیشه همایون شکار بود.شیخ العارفین (از آنندراج ).
-
جان شکار
لغتنامه دهخدا
جان شکار. [ ش ِ ] (نف مرکب ) شکارکننده ٔ جان . گیرنده ٔ جان . جان شکر. (فرهنگ ضیاء) : زلفش کمند دلبند و غمزه اش ناوک جان شکار. (سندبادنامه ص 237). نبود شگفت اگر ملک الموت خوانمش از بسکه هست چون ملک الموت جان شکار. قاآنی (از فرهنگ ضیاء).|| (اِخ ) عزرا...
-
دشمن شکار
لغتنامه دهخدا
دشمن شکار. [ دُ م َ ش ِ ] (نف مرکب /ص مرکب ) شکار کننده ٔ دشمن . که دشمن بدست کند. آنکه دشمنان را گرفتار می کند. (ناظم الاطباء) : لشکر گزار باشد دشمن شکار باشددینار بخش باشد دینار بار باشد. منوچهری .|| (ن مف مرکب / ص مرکب ) که شکار دشمن شود. که در دس...
-
شاه شکار
لغتنامه دهخدا
شاه شکار. [ ش ِ ] (ص مرکب ) شکارکننده ٔ شاه . || (اِخ ) اصطلاحاً بر میرزا رضای کرمانی اطلاق شود بسبب کشتن ناصرالدین شاه . (از یادداشت مؤلف ): غلام شاه ولایت رضای شاه شکار. || (ص مرکب ، اِ مرکب ) که شکار شاه شود. || شکار ممتاز در نوع خود.
-
طرب شکار
لغتنامه دهخدا
طرب شکار. [ طَ رَ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) که شادی شکرد. که ایجاد طرب کند : آن جام طرب شکار بر دستم نه وآن ساغر چون نگار بر دستم نه .حافظ.
-
شکار شدن
لغتنامه دهخدا
شکار شدن . [ ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آزرده و خشمگین شدن . برآشفتن . از ناملایمی یا طنز و کنایه ای بخشم آمدن و آزرده شدن . || بور شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || صید شدن . (یادداشت مؤلف ).گرفتار شدن . ربوده شدن . (ناظم الاطباء) : می شود صیاد مرغان را ش...
-
شکار کردن
لغتنامه دهخدا
شکار کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکردن . شکریدن . بشکریدن . زدن . افکندن . صید کردن . اصطیاد. تصید. (یادداشت مؤلف ). تقنص . (منتهی الارب ). اقتناص . (منتهی الارب ) (صراح اللغة). قنص . (منتهی الارب ). صید. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) : وگر به بل...
-
شکار گردیدن
لغتنامه دهخدا
شکار گردیدن . [ ش َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) شکار شدن . (یادداشت مؤلف ). مغلوب گشتن : اکنون شکار آن مژه گردید شیخ شهرشهباز ما کبوتر یاهو گرفته است . خان آرزو (از آنندراج ).و رجوع به شکار گشتن و شکار شدن شود.
-
شکار گرفتن
لغتنامه دهخدا
شکار گرفتن . [ش ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شکار کردن . صید کردن . نخجیر کردن . شکار به دست آوردن . شکار ربودن : به دل گفت کاین مرد پرهیزگارهمی از لب آب گیرد شکار. فردوسی .شکار یکی گشتی ازبهر آنک مگر دیگری را بگیری شکار. ناصرخسرو.فریبنده گیتی شکارت نگی...
-
شکار گشتن
لغتنامه دهخدا
شکار گشتن . [ ش ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شکار گردیدن . شکار شدن . (یادداشت مؤلف ) : شکار یکی گشتی ازبهر آنک مگر دیگری را بگیری شکار. ناصرخسرو.و رجوع به شکار شدن و شکار گردیدن شود.
-
شکار داشتن
لغتنامه دهخدا
شکارداشتن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) ناراحت و فکار داشتن . آزرده ساختن . (از یادداشت مؤلف ). || مسخر داشتن . رام و مطیع و مغلوب داشتن : لاجرم اکنون جهان شکار من است گرچه همی داشت او شکار مرا.ناصرخسرو.
-
معنی شکار
لغتنامه دهخدا
معنی شکار. [ م َ ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه صید معنی کند. (آنندراج ). آنکه معانی و مضامین خوب و عالی ابداع کند : بال پروانه ٔ ترا هرچند صائب بسته اندشکر ﷲ خاطر معنی شکارت داده اند.صائب (از آنندراج ).