کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معمور ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معمور ساختن
لغتنامه دهخدا
معمور ساختن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) آباد کردن : و مملکتها معمور سازند. (ظفرنامه ٔ یزدی ). و رجوع به معمور کردن شود.
-
واژههای مشابه
-
معمور داشتن
لغتنامه دهخدا
معمور داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) آباد کردن . در حال آبادانی و طراوت نگه داشتن . از خرابی و ویرانی به دور داشتن : سوداش دیده را پر نور داردسماعش مغز را معمور دارد.نظامی .
-
معمور شدن
لغتنامه دهخدا
معمور شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آباد شدن . آبادان گشتن : چنان معمور شد که چشم از تصاویر... آن سیر نگشتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 439).طرب سرای محبت کنون شود معمورکه طاق ابروی یار منش مهندس شد. حافظ.|| رفیع شدن . عالی شدن . رونق یافتن ...
-
معمور کردن
لغتنامه دهخدا
معمور کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آباد کردن و اصلاح کردن و مرمت نمودن و آراسته کردن . || مسکون نمودن . (ناظم الاطباء).
-
معمور گردیدن
لغتنامه دهخدا
معمور گردیدن . [ م َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) معمور گشتن . آباد شدن . آبادان گشتن : اراضی آن نواحی از میامن آن خیر جاری معمور و مسکون گردد. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
-
معمور گشتن
لغتنامه دهخدا
معمور گشتن . [ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) معمور گردیدن . اصلاح شدن . بهبود یافتن : حال مودت از شوائب کدورت صافی شد و ذات البین معمور گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
بغداد معمور
لغتنامه دهخدا
بغداد معمور. [ ب َ دِ م َ ] (ترکیب وصفی ) بغداد آباد. مقابل بغداد خالی . (آنندراج ). شکم پر. (رشیدی ) (مؤید الفضلاء) (از فرهنگ نظام ). رجوع به بغداد خالی و بغداد کهنه ، و مجموعه ٔ مترادفات ص 338 شود. || ساغر پر. (رشیدی ). جام پر. (از فرهنگ نظام ).
-
بیت معمور
لغتنامه دهخدا
بیت معمور. [ ب َ / ب ِ ت ِ م َ ] (اِخ ) بیت المعمور : ای در زمین ملت معمار کشور دین بادی چو بیت معمور اندر فلک معمر. خاقانی .سزد گر عیسی اندر بیت معمورکند تسبیح از این ابیات غرا. خاقانی .رسیده جبرئیل از بیت معموربراقی برق سیر آورده از نور. نظامی .خرا...
-
خانه ٔ معمور
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ معمور. [ ن َ / ن ِ ی ِ م َ ] (اِخ ) بیت المعمور. (آنندراج ). رجوع به بیت المعمور شود : بر در گهت از بسکه طواف ملکان است شد درگه معمور تو چون خانه ٔ معمور.امیر معزی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
دایر کردن
لغتنامه دهخدا
دایر کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گردان ساختن . براه انداختن . بگردش داشتن . بقرار سابق باز بردن . || آباد کردن . معمور کردن . آبادان کردن . || رواج دادن و رایج کردن . || تأسیس کردن . بوجودآوردن . || متعلق و وابسته کردن .
-
اعمار
لغتنامه دهخدا
اعمار. [ اِ ] (ع مص ) باشنده ٔ جایی گردانیدن : اعمره المکان ؛ باشنده ٔ آنجای گردانید. (منتهی الارب ). قرار دادن کسی را در مکانی تا معمور کند آنرا: اعمر فلاناً المکان ؛ جعله یعمره . (از اقرب الموارد). باشنده ٔ جایی گردانیدن . (ناظم الاطباء). || آباد ی...
-
پراکندگی
لغتنامه دهخدا
پراکندگی . [ پ َک َ دَ / دِ ] (حامص ) پراگندگی . پریشانی . تفرّق . تفرقه . تشتت . شمل . تَذعذع . تبدد. شتات . شَت ّ. (منتهی الارب ). شَعَث . (دهار) (منتهی الارب ). افتراق . نَشر. انتشار. تَقعقع. (منتهی الارب ). استشتات : و داناست به مصالح جمع ساختن پ...
-
معمر
لغتنامه دهخدا
معمر. [ م ُ ع َم ْ م َ ] (ع ص )طویل العمر و مسن . (آنندراج ). آنکه عمر زیاد کرده باشد. دارای عمر بسیار. (ناظم الاطباء). سخت سالخورده . بسیارسال . دراززندگانی . آنکه سن بسیار دارد. ج ، معمرین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این حکایت از پیران و معمر...