کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معطل شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
معطل کردن
لغتنامه دهخدا
معطل کردن . [ م ُ ع َطْ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از کار باز کردن و بیکار کردن . مهمل گذاشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روشنان زان حکم کاول کرده انددست آفت زو معطل کرده اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 510).|| محو و نیست کردن . (از ناظم الاطباء). ...
-
معطل گذاشتن
لغتنامه دهخدا
معطل گذاشتن . [ م ُ ع َطْ طَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) مهمل گذاشتن . عاطل و بی بهره رها کردن : پیوسته بر تخت بنشستی و از خصایص دقیقه ای مهمل و معطل نگذاشتی . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 45).شکر خدای کن که موفق شدی به خیرزانعام و فضل خود نه معطل گذاشتت . سعدی .اه...
-
جستوجو در متن
-
لنگ شدن
لغتنامه دهخدا
لنگ شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از یک پای عاجز شدن . شل شدن . در پای کوتاهی یا شکستگی یافتن . اقعاد. (منتهی الارب ). || لنگ شدن کاری ؛ تعطیل شدن آن . به علتی معوق و معطل ماندن آن . متوقف ماندن آن .- لنگ شدن کاروان یا قافله ؛ اقامت کردن آن در منز...
-
عمارت یافتن
لغتنامه دهخدا
عمارت یافتن . [ ع َ / ع ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) آباد گشتن . آبادی یافتن . آبادان شدن : بزهد و طاعت یابد عمارت و نزهت دل معطل مانده شده خراب و طلل .ناصرخسرو.
-
بطالة
لغتنامه دهخدا
بطالة. [ ب َ ل َ ] (ع مص ) بطولة. بازماندن از عمل و کار.(ناظم الاطباء). بیکار شدن ، بطل الاجیر؛ معطل و بیکار شد مزدور. (منتهی الارب ). بیکار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بیکاری . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (نصاب ). || هزل گفتن . بطل فی حدیثه بطالة. ...
-
ابهاء
لغتنامه دهخدا
ابهاء. [ اِ ] (ع مص ) آسوده گردانیدن . (زوزنی ) (مصادر بیهقی ). فارغ گردانیدن . (مصادر بیهقی ). || ابهاء خیل ؛ معطل کردن اسبان . فروگذاشتن اسب را از غزا کردن . || ابهاء بیت ؛ خالی ساختن خانه از متاع . تهی کردن خانه و معطل گذاشتن آن . || ابهاء اِناء؛ ...
-
دم کشیدن
لغتنامه دهخدا
دم کشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نفس کشیدن و نفس زدن . (از ناظم الاطباء).- آلات دم کشیدن ؛ جهاز تنفس . (یادداشت مؤلف ) : [ زهره دلالت کند بر ] بوییدن و آلات دم کشیدن . (التفهیم ).دم بکشی بازدهی زآنکه دهربازستاند ز تو می عمر وام . ناصرخسرو....
-
بی کار
لغتنامه دهخدا
بی کار. (ص مرکب ) (از: بی + کار) بی شغل . بدون شغل و پیشه . بی صنعت . (ناظم الاطباء). بی سرگرمی . بی مشغولیت . غیرمشتغل بکاری . بی اشتغال به امری : کشاورز و آهنگر و پای باف چو بی کار باشند سرشان بکاف . ابوشکور.بکش هر که بی کار یابی به ده همه کهترانند...
-
ول
لغتنامه دهخدا
ول . [وِ ] (ص ) رها. سرخود. آزاد. غیرمقید. مطلق العنان .- ول دادن ؛ رها کردن . سر دادن .- ول شدن ؛ رها شدن .- ول کردن ؛ رها ساختن . سر دادن . مرخص کردن . || در تداول ، سرخود. مطلق العنان . بیکار. عاطل و باطل ، و در ترکیب های زیر به کار رود در همین...
-
درنگ آوردن
لغتنامه دهخدا
درنگ آوردن . [ دِ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) آهسته شدن .تعویق کردن . ابطاء. مولیدن . دفعالوقت کردن . به بطؤکردن . شکیبیدن . آهسته و نرم و به رفق کاری را کردن .به تداول امروزین ، صبر کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). کاری را به تعویق و تأخیر انداختن . تردید ...
-
محظور
لغتنامه دهخدا
محظور. [ م َ ] (ع ص ) ممنوع . قدغن شده . حرام کرده شده . منعکرده شده . (غیاث ). قدغن . مانع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حرام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : تباه کردن صورتها و آفریده ها در شرع و در حکمت محظور است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 58). م...
-
سکته
لغتنامه دهخدا
سکته . [ س َ ت َ ] (ع اِ) مرضی است که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است . (آنندراج ) (غیاث ). بیماریی که بسبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضاء صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد. (منتهی الارب ). اختلال ناگهانی و شدید یکی از عر...
-
جبین
لغتنامه دهخدا
جبین . [ ج َ ] (ع اِ) یک سوی پیشانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). یک سوی روی . (مهذب الاسماء). شقیقه یعنی طرف جبهه از دو جانب ابرو. (آنندراج ). شقیقه . (بحر الجواهر). ناصیه . پیشانی . (زمخشری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). د...
-
دست بستن
لغتنامه دهخدا
دست بستن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن دست . مقید کردن دست . گرفتار ساختن . به بند کردن : که گوید برو دست رستم ببندنبندد مرا دست چرخ بلند. فردوسی .چنین گفت لشکر به بانگ بلندکه اکنون به بیچارگی دست بند.فردوسی .صواب آید روا داری پسندی که وقت دستگیری...