کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معضد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معضد
لغتنامه دهخدا
معضد. [ م ِ ض َ ] (ع اِ) داس درخت بر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). داس و یا شمشیرمانندی که بدان درخت می برند. ج ، معاضد. (ناظم الاطباء). دهره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سیف که خوار داشته شود به درخت بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شمشیری که ب...
-
معضد
لغتنامه دهخدا
معضد. [ م ُ ع َض ْ ض َ ] (ع ص ) جامه ای که علم بر بازو دارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ای که بر بازوی آستین آن نگار و یا ریشه باشد. (ناظم الاطباء).
-
معضد
لغتنامه دهخدا
معضد. [ م ُ ع َض ْ ض ِ ] (ع ص ) غوره ٔ خرماکه از یک جانب به رسیدن نزدیک شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
معاضد
لغتنامه دهخدا
معاضد. [ م َ ض ِ ](ع اِ) ج ِ مِعضَد به معنی بازوبند. (آنندراج ). ج ِ معضد. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وللاناث مالهن من المداری والأکالیل و الاسورة... و المعاضد. (الجماهر ص 22). و رجوع به معضد شود.
-
معضود
لغتنامه دهخدا
معضود. [ م َ ] (ع ص ) شجر معضود؛ درخت بریده شده . (از منتهی الارب ). درخت بریده شده با معضاد. (ناظم الاطباء). بریده شده با معضد. (از اقرب الموارد). رجوع به معضاد و معضد شود. || گرفتار درد بازو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
معضدة
لغتنامه دهخدا
معضدة. [ م ُ ع َض ْ ض ِ دَ ] (ع ص ) مُعَضِّد. (منتهی الارب ). بسرة معضدة؛ غوره ٔ خرمایی که از یک طرف به رسیدن نزدیک شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
عضد
لغتنامه دهخدا
عضد. [ ع َ ] (ع مص ) یاری کردن کسی را و مدد کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یاری کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || بر بازوی کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بر بازو زدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر ب...
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . (اِ) کاردی است چون کمان که بدان کشت دروند. آهنی نیم دایره یا بیشتر با دسته ٔ چوبین و دم تیز که گندم و جو و قصیل و جز آن بدان درو کنند.افزاری که بدان غله درو کنند. (برهان ). آلت آهنین کژ که بدان کاه برند و کشت دروند و به تازیش منجل خوانند. (شرفن...