کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معصرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معصرة
لغتنامه دهخدا
معصرة. [ م َ ص َ رَ ](ع اِ) فشاردن جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایی که در آن چیزی می فشارند. (ناظم الاطباء). جای شیره کشیدن از انگور و جز آن . ج ، معاصر. (از اقرب الموارد).
-
معصرة
لغتنامه دهخدا
معصرة. [ م ِ ص َ رَ ] (ع اِ) تخته ٔ روغنگر. کوبین . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه در وی انگور فشارند تا آب وی برآید. چرخشت . ج ، معاصر. (ناظم الاطباء). مِعصَر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ظرفی است که در آن انگور و جز آن فشرده شود...
-
واژههای مشابه
-
معصره
لغتنامه دهخدا
معصره . [ م ِ ص َ رَ / رِ ] (ع اِ) آنچه چیزی را به آن افشرند و جواز روغنگران . (غیاث ). منگنه و جندره و جواز و جوازان . (ناظم الاطباء). و رجوع به معصرة شود. || در طب عبارت است از تجویفی که در زیر جزو آخرین دماغ است مانند برکه ، که چون خون از اورده به...
-
معصره
لغتنامه دهخدا
معصره . [ م ُ ع َص ْ ص َ رَ ] (ع ص ) افشرده شده . (غیاث ).
-
واژههای همآوا
-
مئثرة
لغتنامه دهخدا
مئثرة. [ م ِءْ ث َ رَ ] (ع اِ) آهنی که رندیده می شود بدان باطن سپل شتر تا پی آن گرفته شود. ئؤثور. (منتهی الارب ). ابزاری آهنین که بدان رنده می کنند درون سپل شتر را تاپی آن گرفته شود. (ناظم الاطباء). آهنی که بوسیله ٔ آن درون سم شتر را بتراشند تا اثر ...
-
معثرة
لغتنامه دهخدا
معثرة. [ م َ ث َ رَ ] (ع اِ) سبب لغزش و خطا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
معسرة
لغتنامه دهخدا
معسرة. [ م َ س َ رَ / م َ س ُ رَ ] (ع اِمص ) دشواری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
غالاغرا
لغتنامه دهخدا
غالاغرا. (اِ) معصره . زیاتان .
-
معاصر
لغتنامه دهخدا
معاصر. [ م َ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُعصِر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ معصر به معنی دختری که به رسیدگی حیض نزدیک باشد. (آنندراج ).و رجوع به مُعصِر شود. || ج ِ مَعصَرَة. (بحرالجواهر) (اقرب الموارد). و رجوع به معصرة شود.
-
کیستان
لغتنامه دهخدا
کیستان . (اِ) شکنجه ٔ روغنگری و معصره ٔ آب انگورگیری . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || شیرزنه . (ناظم الاطباء). ظرف کره گیری یا کره سازی . (از اشتینگاس ).
-
مناطل
لغتنامه دهخدا
مناطل . [ م َ طِ ] (ع اِ) افشردگیها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). معصره ها و منگنه ها. (ناظم الاطباء). چرخشتها که در آن چیزها بیفشرند. (از اقرب الموارد).
-
جواز
لغتنامه دهخدا
جواز. [ ج ُ ] (اِ) هاون سنگین و چوبین را گویند که سیر در آن کوبند و به عربی مهراس خوانند. (برهان ) : ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز. فرخی (از لغت فرس ). || ظرفی را نیز گفته اند که در آن روغن از حبوبات و شیره از...