کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معصب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معصب
لغتنامه دهخدا
معصب . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) رگ بند. (مهذب الاسماء) (تفلیسی ) (ملخص اللغات حسن خطیب ). || سربند. ج ، معاصب . (مهذب الاسماء). سربند. (ملخص اللغات حسن خطیب ).
-
معصب
لغتنامه دهخدا
معصب . [ م ُ ع َص ْ ص َ ] (اِخ ) منزلی است غربی مسجد قبا و عصبة نیز نامند آن را. (منتهی الارب ). جایی است در قباء و گویند عصبه در این مکان است یعنی جایی که مهاجران نخستین فرود آمدند. (از معجم البلدان ).
-
معصب
لغتنامه دهخدا
معصب . [ م ُ ع َص ْ ص َ ] (ع ص ) لاغرشکم از گرسنگی . || تنگدست شده و مفلس گشته از خشکسالی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
معصب
لغتنامه دهخدا
معصب . [ م ُ ع َص ْ ص ِ ] (ع ص ) مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهتر و سید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه کمربسته باشد از گرسنگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد نیازمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مر...
-
واژههای همآوا
-
مئثب
لغتنامه دهخدا
مئثب . [ م ِءْ ث َ ] (اِخ ) نام موضعی یا کوهی است که در آن صدقات آن حضرت (ص ) بوده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
مئثب
لغتنامه دهخدا
مئثب . [م ِءْ ث َ ] (ع اِ) گلیم خرد که به خود درکشند. (منتهی الارب ). نوعی از چادر که بر خود پیچند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || زمین نرم و هموار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زمین نرم . (ناظم الاطباء). || زمین بلند. (منتهی الارب ). ...
-
مآثب
لغتنامه دهخدا
مآثب . [ م َ ث ِ ] (ع اِ) ج ِ مِئثَب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به مئثب شود.
-
جستوجو در متن
-
خزز
لغتنامه دهخدا
خزز. [ خ ُ زَ ] (اِخ ) ابن مَعَصب . از محدثان بوده است . (از منتهی الارب ).
-
عصبة
لغتنامه دهخدا
عصبة. [ ع َ ص َ ب َ / ع ُ ص َ ب َ ] (اِخ ) منزلی است غربی ِ مسجد قبا. مُعَصّب نیز نامند آنرا. (از منتهی الارب ). نام قلعه ای است و آن جایگاهی است در قُباء، و آن را معصب نیز گفته اند. (از معجم البلدان ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن معصب الجمال الفقیه المحدث . در تاریخ اصفهان ذکر او آمده است و وفات او310 هَ .ق . بوده است . (روضات ص 46).
-
دادویه
لغتنامه دهخدا
دادویه . [ وَی ْه ْ / دو ی َ ] (اِخ ) بروایتی نام یکی از نیاکان ابوالطیب طاهربن حسین بن معصب بن رزیق بن ماهان (یا... رزیق بن اسعدبن دادویه ) است . مؤسس سلسله ٔ طاهریان . (تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 172). کلمه ٔ دادویه مرکب از «داد» است و «اویه » از ادوا...
-
رگ بند
لغتنامه دهخدا
رگ بند. [ رَ ب َ ] (اِ مرکب )به عربی جبیره و بهندی پطی نامند و آن خون را بازدارد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تسمه ای است فصادان را که روی محل فصد بر بازو بندند. (شعوری ). جبیره و رفاده ای که بروی رگ فصدکرده و جراحت بندند. (ناظم الاطباء). هر دستمال و ...
-
سربند
لغتنامه دهخدا
سربند. [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) پنبه یا جامه و یا چوبی که بر دهانه ٔ شیشه فروبرند تا مظروف از ریختن و تباهی مصون ماند. آنچه بر سرظرفی چرمین یا از شیشه و غیره بندند از جامه و چرم و غیره . (یادداشت مؤلف ). || اختیار (؟) وآگاهی راز. || کوچه بند. (غیاث ) ...