کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معشوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معشوق
لغتنامه دهخدا
معشوق . [ م َ ] (اِخ ) کوشکی است به سرمن رأی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاخ باشکوهی است در جانب غربی سامرااکنون مسکن برزگران شده . (از معجم البلدان ). نام قصری نزدیک سامرا به ساحل دجله در مقابل آن به ساحل دیگر قصر هارونی باشد. (یادداشت به خط مرحوم...
-
معشوق
لغتنامه دهخدا
معشوق . [ م َ ] (ع ص ) دوست داشته . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). کسی و یا چیزی که آن را دوست می دارند و آنکه از کسی دلربایی کند و دلبر. (ناظم الاطباء).که بدو شیفته شده باشند. دلبر. دلدار. جانان . جانانه . محبوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخد...
-
واژههای مشابه
-
معشوق طوسی
لغتنامه دهخدا
معشوق طوسی . [ م َ ق ِ ] (اِخ ) از عارفان معاصر شیخ ابوسعید ابی الخیر بوده است . جامی در نفحات الانس گوید: نام وی محمد است از عقلای مجانین است و سخت بزرگوار و صاحب حالتی به کمال . در شهر طوس می بوده است و قبر وی آنجاست .و رجوع به نفحات الانس چ مهدی ت...
-
خال معشوق
لغتنامه دهخدا
خال معشوق . [ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خال که بر بشره یا بدن محبوبه باشد و در نزدعاشق باارزش جلوه کند .
-
عاشق و معشوق
لغتنامه دهخدا
عاشق و معشوق . [ ش ِق ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دو تن که شیفته ٔ یکدیگر باشند. || دو نگین متغایر اللون که دریک خانه ٔ انگشتری باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
معشوقة
لغتنامه دهخدا
معشوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث معشوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به معشوق و معشوقه شود.
-
معاشیق
لغتنامه دهخدا
معاشیق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معشوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معشوق شود.
-
جادونگاه
لغتنامه دهخدا
جادونگاه . [ ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق . صاحب آنندراج آرد: جادونگاه و جادونفس وجادونظر و جادوصنم و جادوسخن از اسماء معشوق است .
-
چهره نگار
لغتنامه دهخدا
چهره نگار. [ چ ِ رَ / رِ ن ِ ] (نف مرکب ) صورتگر. نقاش . نگارنده ٔ چهره . مصور. || چهره ٔ نگار (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روی معشوق . چهره ٔ معشوق . صورت معشوق .
-
پنج هلال
لغتنامه دهخدا
پنج هلال . [ پ َ هَِ ] (اِ مرکب ) ناخنان معشوق .
-
اهور
لغتنامه دهخدا
اهور. [ اَهَْ وَ ] (اِ) معشوق و مطلوب . (برهان ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). معشوق و محبوب . (جهانگیری از شعوری ) : دو گوشت همیشه سوی گنجگاودو چشمت همیشه سوی اهوران .منوچهری .
-
نیشترزار
لغتنامه دهخدا
نیشترزار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) نیشترستان . کنایه از مژگان معشوق . (ناظم الاطباء).
-
تلخ عتاب
لغتنامه دهخدا
تلخ عتاب . [ت َ ع ِ ] (ص مرکب ) از اسمای معشوق است . (آنندراج ).