کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معسکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معسکر
لغتنامه دهخدا
معسکر. [ م ُ ع َ ک َ ] (ع اِ) لشکرگاه . (تفلیسی ) (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). لشکرگاه و اردوگاه و محل عسکر. (ناظم الاطباء) : لشکر جود را به گیتی درجز کف راد تو معسکر نیست . عنصری .ولیک گشت هزیمت ز پیش لشکر روم سپاه زنگ و معسکرش گشت زیر و زبر. ...
-
معسکر
لغتنامه دهخدا
معسکر. [ م ُ ع َ ک ِ ] (ع ص ) آنکه اردو می زند و مشق می دهد سپاه را و فرمانده ٔ اردو و صاحب منصبی که تعیین لشکرگاه می کند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
اردوگاه
لغتنامه دهخدا
اردوگاه . [ اُ ] (اِ مرکب ) محل اردو. مُعسکر.
-
لشکرنشین
لغتنامه دهخدا
لشکرنشین .[ ل َ ک َ ن ِ ] (اِ مرکب ) معسکر و اردو. (آنندراج ).
-
اردو زدن
لغتنامه دهخدا
اردو زدن . [ اُ زَ دَ ] (مص مرکب ) برقرار ساختن معسکر در جائی .
-
هواجر
لغتنامه دهخدا
هواجر. [ هََ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ هاجرة، به معنی هجر، قطع. هاجرة از مصدرهای سماعی است مثل عافیة و عاقبة. (از اقرب الموارد) : بسبب احتدام هواجربه معسکر جناشک تحویل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
دریافش
لغتنامه دهخدا
دریافش . [ دَرْف َ ] (ص مرکب ) دریاوش . دریامانند. دریاکردار. بحرسان در کثرت و بسیاری و موج زدن : با جیوش کوه پیکر و عساکر دریافش ... بر اطراف ممالک شروان ... معسکر و مخیم فرمود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 75).
-
معسکری
لغتنامه دهخدا
معسکری . [ م ُ ع َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به معسکر به معنی چیزی که از عسکر مکرم خیزد. عسکر مکرم از شهرهای قدیم خوزستان است که شکر آن شهرت داشته است و ظاهراً این تعبیر ساخته ٔ مولاناست زیرا معسکر در لغت به معنی لشکرگاه و محل اجتماع ضبط شده است . (فرهنگ...
-
وثاق
لغتنامه دهخدا
وثاق . [ وِ ] (ع ، اِ) بند. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بند و قید. (منتهی الارب ) (آنندراج از منتخب و لطائف و مدار). || گرفتاری . || معسکر و لشکرگاه . || (مص ) مواثقة. عهد و پیمان کردن باهم . (ناظم الاطباء). || (ص ) ج ِ وثیق . (منتهی الارب ) (ناظم...
-
فرودگاه
لغتنامه دهخدا
فرودگاه . [ ف ُ ] (اِ مرکب ) منزل . (یادداشت بخط مؤلف ). محل فرودآمدن . (آنندراج ). || لشکرگاه و معسکر. (ناظم الاطباء). || نشیمنگاه هواپیما. مهبط. (یادداشت بخط مؤلف ). جایی که هواپیماها در آن فرودآیند و مسافران خود را سوار یا پیاده کنند. مَطار. رجو...
-
جلال الدین
لغتنامه دهخدا
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) فضل اﷲ خواری از شاعران عهد سلطان تکش بود و شعرنیکو میسرود. وی با صدرالدین وزان بدیدار سلطان تکش که از عراق حرکت کرده و نزدیک ری معسکر ساخته بود آمد و اشعاری بالبداهة سرود که مطلع آن این بیت است :داعی که پیش تخت بفرم...
-
جدیة
لغتنامه دهخدا
جدیة. [ ج ُ دَی ْ ی َ ] (اِخ )نام کوهی است . (منتهی الارب ). نام کوهی است بنجد. و مردی از آن دیار ابیات زیر را گفته است : و هل اشر بن الدهر من ماء مزنةعلی عطش مما اَقراّلوقائعبقیع التناهی او بهضب جدیه سری الغیث عنه و هو فی الارض ناقع. (از معجم البلدا...
-
صف زدن
لغتنامه دهخدا
صف زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) رده بربستن . صف کشیدن : همه شهر یکسر پر از لشکرش کمربستگان صف زده بر درش . فردوسی .ای خیل ادب صف زده اندر کنف توای علم زده بر در فضل تو معسکر. ناصرخسرو.چون ندیدند شاه را در غاربر در غار صف زدند چو مار. نظامی .گرد رخت...
-
لشکرجای
لغتنامه دهخدا
لشکرجای . [ ل َ ک َ ] (اِ مرکب ) جای سپاه . اردوگاه . لشکرگاه . سربازخانه . معسکر. جای سپاهی در درون یا بیرون شهر در حال سلم : بوصالح منصوربن اسحاق ... چون به سیستان آمد مردمان را بسیار نیکویی گفت . وعده ها نیکو کرد و آن را وفا نکرد وبه لشکرجای قرار ...