کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معذور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معذور
لغتنامه دهخدا
معذور. [ م َ ] (ع ص ) ملامت ناشده و دارای عذر و دارای بهانه و آنکه عذر و بهانه ٔ وی پذیرفته باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاحب بهانه . صاحب عذر. صاحب برهان . صاحب دلیل . آنکه عذری دارد. آنکه عذر وی پذیرفته است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ...
-
واژههای مشابه
-
معذور داشتن
لغتنامه دهخدا
معذور داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن . (ناظم الاطباء). عذر کسی را پذیرفتن : معذورم دارند که اندوه وغیش است اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است . رودکی .چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام ... دانیم که ما را ...
-
المأمور معذور
لغتنامه دهخدا
المأمور معذور. [ اَ م َءْ رُ م َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) یعنی مأمور معذور است ، آنگاه گویند که کاری را به امر دیگری بجا آورده باشندو مورد اعتراض قرار گیرند. و رجوع به مأمور شود.
-
جستوجو در متن
-
نامعذوری
لغتنامه دهخدا
نامعذوری . [ م َ ] (حامص مرکب ) معذور و معفو نبودن .
-
عذر داشتن
لغتنامه دهخدا
عذر داشتن . [ ع ُ ت َ ] (مص مرکب ) معذور بودن . || کنایه از حایض بودن است .
-
معذوری
لغتنامه دهخدا
معذوری . [ م َ ] (حامص ) معذور بودن . معذوریت : گر مثالم دهد به معذوری تا به خانه شوم به دستوری .نظامی .
-
معذوریت
لغتنامه دهخدا
معذوریت . [ م َ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) معذور بودن . حالت کسی که عذر او پذیرفته است .
-
ختنه کرده
لغتنامه دهخدا
ختنه کرده . [ خ َ ن َ / ن ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه او را ختنه کرده باشند. مَعذور. مختون . (از منتهی الارب ).
-
لنگرگیر
لغتنامه دهخدا
لنگرگیر. [ ل َ گ َ ] (نف مرکب ) کشتی که به سبب گرانی به جای خود تواند ایستاد. (آنندراج ) : بود معذور گر در وجد آید سالک واصل که کشتی نیست لنگرگیر چون گردیددریائی .محمدسعید اشرف .
-
عاذریة
لغتنامه دهخدا
عاذریة.[ ذِ ری ْ ی َ ] (اِخ ) گروهی از فرقه ٔ نجدات میباشند که مردم را به نادانی در فروع مذهب معذور میشناسند. (اقرب الموارد) (ملل و نحل شهرستانی چ مصر ص 187).
-
واجست
لغتنامه دهخدا
واجست . [ ج ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) مؤاخذه . بازخواست . واپرس : کس نگوید سنگ را دیرآمدی یا که چوبا، تو چرا بر من زدی این چنین واجست ها مجبور راکس نگوید یا زند معذور را. مولوی .و رجوع به واجستن و بازجستن و واپرسیدن شود.
-
های و هو
لغتنامه دهخدا
های وهو. [ ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ صوت مرکب ) شور و غوغای اهل طرب . هایاهوی . های هوی . هیاهو : های و هویی میرسد امشب به گوش هوش بازهمنشین از گریه ٔ پرهایها معذور دار.میرزا مؤمن استرابادی .
-
های ها
لغتنامه دهخدا
های ها. (اِ صوت ) های های . هایاهای . شور و غوغای ماتم زدگان . صدای گریه ٔ مصیبت زدگان و واقعه دیدگان : های و هوئی میرسد امشب به گوش هوش بازهمنشین از گریه ٔ پرهای ها معذور دار.میرزامؤمن استرابادی (از آنندراج ).