کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معدوله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معدوله
لغتنامه دهخدا
معدوله . [ م َ ل َ / ل ِ ] (ع ص ) عدول کرده شده . بازگردیده . (ناظم الاطباء). معدولة. || در نزد شعرا حرف عطل ، و عطل آن است که در وزن درنیاید چنانکه واو خور و خورد و هاء چه و که و سه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).حروفی که آن را حروف مسروقه نیز گویند، ...
-
واژههای مشابه
-
معدولة
لغتنامه دهخدا
معدولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) معدوله . رجوع به معدوله شود.
-
جستوجو در متن
-
معدولیه
لغتنامه دهخدا
معدولیه . [ م َ لی ی َ ] (ع ص )این کلمه در اساس الاقتباس بجای معدوله آمده است . آقای مدرس رضوی آرد: در بیشتر کتب منطق معدوله بی «یاء» نسبت ذکر شده و اصطلاح مشهور نزد متأخرین از منطقیین هم صورت اخیر یعنی معدوله است . و ابوعلی سینا در کتاب منطق و ابوا...
-
مغیرة
لغتنامه دهخدا
مغیرة.[ م ُ غ َی ْ ی َ رَ ] (ع ص ) مغیره . تأنیث مغیر. ج ، مغیرات . دگرگون شده ها. تغییریافته ها : و از جمله ٔ مغیرات هنیز به معنی هنوز. (المعجم ص 231). || (اصطلاح منطق ) نزد منطقیان ، به معنی معدوله است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به معدوله ش...
-
گنده خوی
لغتنامه دهخدا
گنده خوی . [ گ َ دَ / دِ خوَ / خُی ْ ] (ص مرکب ) با واو معدوله ، آنکه عرق بدنش عفن و گنده است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به گنده خویی شود.
-
گنده خویی
لغتنامه دهخدا
گنده خویی . [ گ َ دَ / دِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) با واو معدوله ، صفت آنکه عرق بدنش عفن است . و رجوع به گنده خوی شود.
-
زرهون
لغتنامه دهخدا
زرهون . [ زَ ] (اِخ ) به زبان پهلوی نام ابراهیم علیه السلام است و زرهوان با واو بروزن ترخوان هم بنظر آمده است و شاید که درست نباشد چه این واو باید که معدوله باشد و واو معدوله ، البته بعد از خای نقطه دار مفتوح می باشد. و اﷲ اعلم . (برهان ) (آنندراج )....
-
درغویش
لغتنامه دهخدا
درغویش . [ دَرْغ ْ ] (اِ) درغوش . درویش . صاحب میزان الافکار فی شرح معیار الاشعار خواجه نصیرالدین طوسی گوید که مردم بعض بلاد ایران کلمه ٔ درویش را درغویش تلفظ کنند با غین و واو معدوله .(یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به پسر درغوش شود.
-
سرآخر
لغتنامه دهخدا
سرآخر. [ س َ خ ُ ] (اِ مرکب ) اسب سر طویله یعنی اسبی که بر سر همه ٔ اسبان مقدم بندند. و با واو معدوله هم آمده است که سرآخور باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) : طویله زدند آخُر انگیختندبسرآخران بر علف ریختند.نظامی (از آنندراج ).
-
قوش
لغتنامه دهخدا
قوش . (ترکی ، اِ) مرغی است شکاری . (ناظم الاطباء). هر پرنده ٔ شکاری . (فرهنگ نظام ). و در لغات ترکی نوشته قوش بضم قاف و واو معدوله غیرملفوظ و سکون شین بمعنی شکاری مثل باز و جره و شکره و شاهین عموماً و به معنی باز خصوصاً. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
معدول
لغتنامه دهخدا
معدول . [ م َ ] (ع اِ) جای بازگشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): ما له معدول ؛ بر او جای بازگشتی نیست . (از اقرب الموارد). || (ص ) پیچیده شده و کشیده شده . || عدول کرده شده و بازگردیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به معدوله شود. || در اصطلاح...
-
کیاخره
لغتنامه دهخدا
کیاخره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوری را گویند که از جانب اﷲ به پادشاهان فایض گردد، چه کیا به معنی پادشاه و خره نوری باشد از جانب خدای تعالی فایض بر بندگان خود که به سبب آن ریاست کنند. و با واو معدوله هم آمده است که کیاخوره باشد. (برهان ). نوری اس...
-
کیان خوره
لغتنامه دهخدا
کیان خوره . [ ک َ / کیا خوَ / خ ُ رَ / رِ / خُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) با واو معدوله ، به معنی کیان خره است که نوری باشد از جانب اﷲ فایض به پادشاهان و رؤسا. (برهان ). کیان خره . کیاخوره . (ناظم الاطباء).فر کیان . توضیح آنکه این اصطلاح در حکمت اشراق ه...