کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معجون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معجون
لغتنامه دهخدا
معجون . [ م َ ] (ع ص ، اِ)خمیر و سرشته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سرشته شده و خمیرکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). عجین . درآمیخته . سرشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون مشتری است زردگلش لیکن این مشتری به عنبر معجون است . ناصرخسرو.خاک است مش...
-
واژههای مشابه
-
معجون کش
لغتنامه دهخدا
معجون کش . [ م َ ک َ / ک ِ] (اِ مرکب ) چیزی باشد از آهن یا نقره که بدان معجون از حقه کشند. (آنندراج ) (بهار عجم ). آلتی که بدان معجون را از حقه برآرند. (ناظم الاطباء) : همچو معجون کش هنرور با سپهر حقه بازمی زند سر کله ها کز وی بهی خندان شود.محسن تأث...
-
جستوجو در متن
-
دیواطیفی
لغتنامه دهخدا
دیواطیفی . [ دی ] (اِ) (به معنی رهاننده ) معجون کاکنج . (از بحر الجواهر) (به معنای رهایی بخش ) معجون کاکنج . (یادداشت مؤلف ).
-
دواءالشعیر
لغتنامه دهخدا
دواءالشعیر. [ دَ ئُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح داروسازی ) معجون انقردیا. معجون البلادر. (یادداشت مؤلف ).
-
معجونة
لغتنامه دهخدا
معجونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث معجون . ج ، معجونات : ادویه ٔ معجونه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معجون شود.
-
بسط
لغتنامه دهخدا
بسط. [ ب َ ] (ع اِ) معجون مسکری . (ناظم الاطباء: بسطی ).
-
مستف
لغتنامه دهخدا
مستف . [ م ُ ت َف ف ] (ع ص ) نعت فاعلی و مفعولی از استفاف . آنکه دوا یا سویق را کوبیده نشده و معجون ناکرده بگیرد. (از اقرب الموارد). || دوا یا سویق که نرم نشده و معجون ناکرده گرفته شود. (از اقرب الموارد). رجوع به استفاف شود.
-
دیاطاسارون
لغتنامه دهخدا
دیاطاسارون . [ ] (معرب ، اِ) (مرکب از دیا، بمعنی با + «طاسارون = تسارون » بمعنی چهار) تریاق . معجون الاربعة. (یادداشت مؤلف ).
-
رچال
لغتنامه دهخدا
رچال . [ رِ ] (اِ) مربا و معجون و حلوا. (ناظم الاطباء). ریچال . رجوع به ریچال شود.
-
بسطی
لغتنامه دهخدا
بسطی . [ ب َ طی ی ] (ع ص نسبی ) فروشنده ٔمعجون مسکری که آن را بسط مینامند. (ناظم الاطباء).
-
خمیر بنفشه
لغتنامه دهخدا
خمیر بنفشه . [ خ َ رِ ب َ ن َ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معجون البنفسج . (بحر الجواهر).
-
مثردیطوس
لغتنامه دهخدا
مثردیطوس . [ م َ رَ ] (معرب ، اِ) به زبان یونانی دوایی است معجون و این مخفف مثرودیطوس است . (غیاث ) (آنندراج ). معجون ضد سمی که تهیه شدن آن را اول دفعه منسوب به مهرداد (میترادات ) پادشاه پنتوس از خاندان پارت میدانند. مثرودیطوس . (فرهنگ فارسی معین ). ...
-
جون دارو
لغتنامه دهخدا
جون دارو. (اِ مرکب ) معجونی است که هندوان ساخته اند و آن معجون سلاحه است . و این جون دارو در جذام بکار است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به جان دارو شود.