کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معجر
لغتنامه دهخدا
معجر. [ م ِ ج َ ] (ع اِ) بر سر افکندنی زنان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقنعه . (غیاث ). مقنع و روپوش زنان و با لفظ بستن و در سر کشیدن و بر سر گرفتن به یک معنی مستعمل . (آنندراج ). جامه ای که زنان بر سر می پوشند تاحفظ کند گیسوان آنها را و باش...
-
معجر
لغتنامه دهخدا
معجر. [ م ُ ع َج ْج َ ] (ع ص ) عمامه بر سر نهاده . (از اقرب الموارد). آن که عمامه بر سر نهد. || یکی از اشکال خطوط اسلامی . و رجوع به پیدایش خط و خطاطان ص 88 شود.
-
واژههای همآوا
-
مآجر
لغتنامه دهخدا
مآجر. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأجَر. مکانهای اجاره ای . (فرهنگ فارسی معین ) : و بعضی گفته اند که آن همچنان است که ما را مباح کرده اند از مناکح و مآجر در حال غیبت امام . (ترجمه ٔ النهایه ٔ طوسی ج 1 ص 134).
-
جستوجو در متن
-
معجری
لغتنامه دهخدا
معجری . [ م ِ ج َ ] (حامص ) معجر بودن . خاصیت معجر داشتن . همچون معجر بودن که سر برهنه را پوشاند : عیسی خرد را کند تابش ماه دایگی مریم عور را کند برگ درخت معجری . خاقانی .و رجوع به معجر شود.
-
تخمر
لغتنامه دهخدا
تخمر. [ ت َ خ َم ْ م ُ ] (ع مص ) خِمار براوکندن [ برافکندن ]. (زوزنی ). معجر پوشیدن . (منتهی الارب ). مقنعه برافکندن و گفته اند معجر برافکندن . (از آنندراج ).
-
گهرتاب
لغتنامه دهخدا
گهرتاب . [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرتاب : تا سپهر از ستارگان بر سرشب گهرتاب معجر اندازد. خاقانی .رجوع به گوهرتاب شود.
-
سربرهنه
لغتنامه دهخدا
سربرهنه . [س َ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه سر او برهنه و بدون پوشش باشد. بی کلاه . بی معجر. که سرش پوشیده نیست .
-
متخمر
لغتنامه دهخدا
متخمر. [ م ُ ت َ خ َم ْ م ِ ] (ع ص ) زن معجر پوشیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخمر شود.
-
خمر
لغتنامه دهخدا
خمر. [ خ ِ م ِرر ] (ع اِ) معجر زنان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
اختمار
لغتنامه دهخدا
اختمار. [ اِ ت ِ ](ع مص ) خمیر شدن . || خمیر کردن . || برآمدن آرد سرشته . || معجر پوشیدن . معجر برافکندن . خِمار بر سر افکندن . خِمار پوشیدن زن .سرپوش افکندن . (زوزنی ). مقنعه بر سر افکندن . || رسیده شدن می و جوش زدن آن . (منتهی الارب ). || بگردیدن ب...
-
عرموی
لغتنامه دهخدا
عرموی . [ ] (ع اِ) دزی در فرهنگ آرد که باید نام نوعی پارچه باشد، و گوید ریشه ٔ آن معلوم نشده است و شاهد ذیل را نیز نقل کرده : و علی رأسها معجر عرموی مسبل علی وجهها.
-
سیداره
لغتنامه دهخدا
سیداره . [ رَ ] (ع اِ) معجر زنان که زیر مقنعه اندازند تا مقنعه چرکین نشود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سربند. (منتهی الارب ).
-
قیرینه
لغتنامه دهخدا
قیرینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به قیر. قیرین . || سیه فام : شبی گیسو فروهشته به دامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن .منوچهری .