کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معتوه
لغتنامه دهخدا
معتوه . [ م َ ] (ع ص ) دلشده و بی عقل و سبک خرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دلشده و بی عقل و بیهوش که گاهی به طور دیوانگان کلام کند و گاهی به وضع عاقلان . (غیاث ) (آنندراج ). ناقص العقل و گویند مدهوش بدون جنون و گویند مجنون عقل از دست داده و در ح...
-
جستوجو در متن
-
آشفته دماغ
لغتنامه دهخدا
آشفته دماغ . [ ش ُ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب )دیوانه . مختل در عقل . معتوه . مخبط. || پریشان حواس . آشفته عقل . || غمین : آشفته دماغم سر و برگ سخنم نیست .طالب آملی .
-
دیودید
لغتنامه دهخدا
دیودید. [ وْ ](ن مف مرکب ) دیودیده . کنایه از دیوانه و مجنون . (برهان ). دیوانه و مجنون . (ناظم الاطباء). دیوگرفته . دیوزده . معتوه . جن زده . مصروع . ج ، دیودیدگان : چون ز دیو اوفتاد دیوسواررفت چون دیودیدگان از کار.نظامی .
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) معتوه . یکی از عقلای مجانین . خلف بن سالم گوید: ابوعلی معتوه را گفتم مسکن تو کجاست . گفت در آن خانه که عزیز و ذلیل در آن برابر باشند گفتم آن خانه کدام است گفت گورستانها. گفتم از تاریکی شب بگورستانها ترا ترس نگیرد گفت تاریکی...
-
سبک خرد
لغتنامه دهخدا
سبک خرد. [ س َ ب ُ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) کم خرد و احمق و ساده لوح . (آنندراج ). سفیه . مَعْتوه . (منتهی الارب ) : کسی که گوید من چون توام بفضل و هنرسبک خرد بود و یافه گوی و هرزه درای . فرخی .جز آن سبک خرد شوربخت سوخته مغزکه غره کرد مر او را بخویشتن شیطا...
-
شوریده هش
لغتنامه دهخدا
شوریده هش . [ دَ / دِ هَُ ](ص مرکب ) شوریده عقل . شوریده مغز. معتوه . دارای شوریدگی هوش یا اختلال حواس . (یادداشت مؤلف ) : برادرکش و بدتن و شاه کش بداندیش و بدنام و شوریده هش . فردوسی .بداندیش گرگین شوریده هش به یک سوی بیشه درآمد خمش . فردوسی .فژه گ...
-
دیوانه سار
لغتنامه دهخدا
دیوانه سار. [ دی ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) مجنون صفت . دور از خرد و عقل . دیوانه سر : اگر خواهی ترا دیوانه سار نشمرند آنچه نایافتنی است مجوی . (قابوسنامه ).سخت شوریده کار، گردونیست نیک دیوانه سار گیهانیست . مسعودسعد.و مالک بن بشرالکندی زره اورا [ حسین بن...
-
بی عقل
لغتنامه دهخدا
بی عقل . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عقل ) احمق . (یادداشت مؤلف ). بی دانش . (آنندراج ). معتوه . عتاهیة. مأموه . (منتهی الارب ). بی هوش .بی شعور. دیوانه . (ناظم الاطباء). بی خرد : از ره نام همچو یکدگرندسوی بی عقل هرمس و هرماس .ناصرخسرو.یکی گفتش ای ...
-
عته
لغتنامه دهخدا
عته . [ ع َ / ع ُت ْه ْ ] (ع مص ) سبک عقل شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کم عقل شدن . (منتهی الارب ). || فاقد خرد گشتن . (اقرب الموارد). || مدهوش گشتن . (منتهی الارب ). و گفته اند مدهوش شدن از جز دیوانگی . (اقرب الموارد). معتوه شدن . || رفتن...
-
دلشده
لغتنامه دهخدا
دلشده . [ دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عاشق . شیفته . گرفتار به عشق . عاشق صادق . (آنندراج ) : سوی خانه شد دختر دلشده رخان معصفر به خون آژده . فردوسی .به یزدان گرفتند هردو پناه هم آن دلشده ماه و هم پیشگاه . فردوسی .مردمان گویند این دلشده ٔ کیست بروک...
-
بادسار
لغتنامه دهخدا
بادسار. (ص مرکب ) سبک سیر و رونده باشد. (برهان ). سبک سیر و تندرو. (ناظم الاطباء). || مردم سبک و بی تمکین و وقار را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). سبکسر. (اوبهی ) (صحاح الفرس ). یعنی بادمانا که آن سبک سر و بی وزن باشد. (فرهنگ خطی نسخه ٔ کتابخانه ٔ ل...
-
مسیحا
لغتنامه دهخدا
مسیحا. [ م َ ] (اِخ ) نام حضرت عیسی (ع ). (ناظم الاطباء). لقب حضرت عیسی (ع ). (آنندراج ). المسیح . مسیح . صاحب غیاث آرد: در قرآن مجید لفظ مسیح واقع است ، پس زیادت «الف » تصرف فارسیان باشد و در رساله ٔ معربات نوشته که مسیحا معرب «مشیخا» است به معنی مب...
-
مکروه
لغتنامه دهخدا
مکروه . [ م َ ] (ع ص ) ناپسندیده و ناخوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ناپسند و ناگوار وناخوش آیند و دارای کراهت . (ناظم الاطباء) : کل ذلک کان سیئه ُ عند ربک مکروهاً. (قرآن 38/17).تا روز پدید آید و آسایش گیرم زین علت مکروه و ستمکار و...
-
بیدل
لغتنامه دهخدا
بیدل . [ دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + دل ) که دل ندارد. (یادداشت مؤلف ). دل از کف داده :بت من جانور آمد شمنش بیدل و جان منم او را شمن و خانه ٔ من فرخارست . بوالمعشر.بدانی گر چو من بیدل بمانی فغان از من بگیتی بیش خوانی ... (ویس و رامین ).گفتم که مکن میر ...