کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معتق
لغتنامه دهخدا
معتق . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) عبد معتق ؛ بنده ٔ آزاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آزادکرده . آزاده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : با کفش نامستحق و مستحق معتقان رحمت اند از بند رق . مولوی .و رجوع به اعتاق شود.
-
معتق
لغتنامه دهخدا
معتق . [ م ُ ع َت ْ ت َ ] (ع ص ) کهنه و دیرینه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) : با بخت جوان زیاد و با شادی تا بوی بود می معتق را. قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 13).و رجوع به تعتیق و معتقة شود.
-
معتق
لغتنامه دهخدا
معتق . [ م ُت ِ ] (ع ص ) آزادکننده ٔ بنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتاق شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوسعد
لغتنامه دهخدا
ابوسعد. [ اَ س َ ] (اِخ ) معتق بن عمرو. محدث است .
-
آزادشده
لغتنامه دهخدا
آزادشده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عتیق . معتق . آزادکرده . مَولی .
-
آزادکرده
لغتنامه دهخدا
آزادکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن نف مرکب ) عتیق . مُعْتَق . محرَّر. مولی .
-
آزادکننده
لغتنامه دهخدا
آزادکننده . [ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مُعْتِق . محرِّر. مولی .
-
آزادکرد
لغتنامه دهخدا
آزادکرد. [ ک َ ] (ن مف مرکب ) آزادکرده . آزادشده . عتیق . معتق . محرّر. مولی : همه گفتند ما فرمان توکنیم و بنده و آزادکرد تو باشیم . (تاریخ سیستان ).من آزاد آزادکردان اویم که بنده ست چو من هزاران هزارش .ناصرخسرو.
-
ناآزاد
لغتنامه دهخدا
ناآزاد. (ص مرکب ) نجات نیافته و خلاص نشده . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). بنده . مقید. غیر معتق . که مختار ومخیر نیست . || بد اصل و بد نژاد. (ناظم الاطباء). نانجیب که اصالت ندارد. || کنایه از مرد لئیم بخلاف آزاد مرد که سخی است . (آنندراج ) (انجمن آ...
-
ماقط
لغتنامه دهخدا
ماقط. [ ق ِ ] (ع ص ) فال سنگک زننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فال بین غیب گوی سنگ ریزه زننده . (از اقرب الموارد). || آزاده کرده ٔ آزادکرده ، منه قولهم : فلان ساقطبن ماقطبن لاقط، چه ساقط عبد ماقط است و ماقط عبد لاقط و او عبد معتق است...
-
عبد
لغتنامه دهخدا
عبد. [ ع َ ] (ع اِ) بنده . غلام . خلاف حُرّ از مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ، عَبدون و عَبید و آن نادر است و اَعْبُد و عِباد و عُبدان و عِبدان و عِبّدان و عُبُد و عُبود و عِبَّدة و عَبَدة. و جمعالجمع آن اَعابد و مَعابد و اعَبَدَ...
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . [ م َ لا ] (ع ص ، اِ) مولا. آزادکرده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از اقرب الموارد). آزادکرده . (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). آزادشده . آزادکرده شده . مُعْتَق . ج ، مَوالی . و منسوب بدان مولوی است . (یاد...
-
ولی
لغتنامه دهخدا
ولی . [وَ لی ی / وَ ] (از ع ص ، اِ) محب و صدیق . (از اقرب الموارد). محب و دوستدار. معین و ناصر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). ناصر. نصیر. (اقرب الموارد). یاری دهنده . (غیاث اللغات ). یار و مددکار. || دوست . (منتهی الارب ). دوست و صدیق . (غیاث اللغات ) : ه...
-
ذوالقلبین
لغتنامه دهخدا
ذوالقلبین .[ ذُل ْ ق َ ب َ ] (اِخ ) لقب جیمل بن معمربن حبیب بن عبداﷲ فهری ، مکنی به ابی معمر. فیه نزلت : ما جعل اﷲ لرجل من قلبین فی جوفه (قرآن 33 / 4). وی معاصر رسول اکرم و از مشرکین قریش است . او حافظه ٔ قوی داشت و چیزها نیکو بیاد گرفتی و از این رو ...