کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معترف شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رباح بن معترف
لغتنامه دهخدا
رباح بن معترف . [ رَح ِ ن ِ م ُ ت َ رِ ] (اِخ ) قرشی قهری . از صحابه ٔ حضرت رسول بود و در روز فتح مکه اسلام آورد. وی در تجارت شریک عبدالرحمان بن عوف که از عشره ٔ مبشره بشمار است ، بود. (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج 1 قسم 1).
-
جستوجو در متن
-
خستو شدن
لغتنامه دهخدا
خستو شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معترف شدن . اقرار کردن . اذعان کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : بزرگان دانا بیکسو شدندبنادانی خویش خستو شدند. فردوسی .همه حکمای هند جمع شدند نتوانستند شناخت که آن بازی بر چه سان است و بر دانش او خستو شدند. (مجمل التو...
-
مذعن
لغتنامه دهخدا
مذعن . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) معترف . مقر. خستو. (یادداشت م-ؤلف ). اقرارکننده به حق کسی .(از اقرب الموارد). گردن نهنده به حق کسی . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از اذعان . رجوع به اذعان شود.- مذعن شدن ؛ مقر شدن . معترف گشتن . اقرار آوردن .|| منقاد. خاض...
-
جریح
لغتنامه دهخدا
جریح . [ ] (اِخ ) راهبی است که پیش از خاتم انبیاء (ص ) و پس از رفع مسیحا در میان بنی اسرائیل به زنا متهم شد و تکلم کردن طفل زن زانیه باعث معترف شدن بنی اسرائیل بر عصمت او شد. (از حبیب السیر).
-
اعتراف کردن
لغتنامه دهخدا
اعتراف کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اقرار کردن . مقر شدن . معترف شدن . اذعان کردن . تصدیق کردن : هنر فائق آن که دشمن آنرا اعتراف کند. (مرزبان نامه ). گفتندش که کنون که بظل حمایتش درآمدی و بشکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیکتر نیایی . (گلستان ).وا...
-
متوقف
لغتنامه دهخدا
متوقف . [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- متوقف در امری ؛ مردد در آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- متوقف شدن ؛ درنگ کردن . در جائی ایستادن .- || (در تداول بازار) ورشکسته شدن ...
-
خرقه درانداختن
لغتنامه دهخدا
خرقه درانداختن . [ خ ِ ق َ / ق ِ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خرقه از تن خارج ساختن بجهت شدت وجد و حال : شاه فلک بین بصبح پرده برانداخته پیر خرد بین بمی خرقه درانداخته . خاقانی . || خرقه از تن بیرون آوردن : زاهد و راهب سوی من تاختندخرقه و زنار درانداختند. ...
-
کت
لغتنامه دهخدا
کت . [ ک َ ] (اِ) کتف . شانه . (ناظم الاطباء). دوش . کفت . بالای بازو و زیردوش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کتف و شانه شود.- از کت افتادن ؛ سخت تنها و مانده شدن از بسیاری کار و سنگینی آن . (یادداشت مؤلف ).- کت بسته ؛ که دو دست از پشت بسته . به طناب...
-
درست گردیدن
لغتنامه دهخدا
درست گردیدن . [ دُ رُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درست گشتن . درست شدن . || سالم شدن . شفا یافتن . تندرست گشتن : استجبار، انجبار، تجبر؛ درست و نیکوحال گردیدن . (منتهی الارب ). رجوع به درست گشتن شود : یکایک همه کار او باز جست بدان تا گنه بر که گردد درست . ...
-
خستو
لغتنامه دهخدا
خستو. [ خ َ ] (ص ) مقر. معترف . (صحاح الفرس ).کسی که اقرار و اعتراف بر امری کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مذعن . هستو. (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خستوان . (ناظم الاطباء) : نشد هیچ خستو بدان داستان نبد شاه پرمایه همداستان . فردوسی...
-
الزام
لغتنامه دهخدا
الزام . [ اِ ] (ع مص ) لازم کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ) (آنندراج ). واجب و لازم گردانیدن . (منتهی الارب ). لازم گردانیدن بر خود یا بر غیر. (غیاث اللغات ). اثبات و ادامه ٔ چیزی . (از اقرب الموارد) : ه...
-
مقر
لغتنامه دهخدا
مقر. [ م ُ ق ِرر ] (ع ص ) اقرارکننده . (غیاث ) (آنندراج ). اعتراف کننده و اذعان کننده و کسی که اقرار می کند و اعتراف می نماید و راست می گوید و اعتراف به گناه خود می کند و آنکه قبول می کند راستی گفتار دیگری را نسبت به خود پس از آنکه انکار کرده بود. (ن...
-
اعتقاد
لغتنامه دهخدا
اعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در دل گرفتن و قرار دادن در دل . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ). در دل گرفتن . (غیاث اللغات ). || گرویدن . || یقین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصدیق کردن و عقد قلب و دل بر چیزی بستن و ب...
-
شناختن
لغتنامه دهخدا
شناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) واقف شدن و معرفت حاصل کردن . (ناظم الاطباء). عرفان . عالم بودن . (یادداشت مؤلف ). علم پیدا کردن بر چیزی . آگاهی یافتن . معرفت و علم پیدا کردن : آن را که با مکوی و کلابه بود شماربربط کجا شناسد و چنگ و چغانه را. شاکر بخاری ....