کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتاد شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خلاف معتاد
لغتنامه دهخدا
خلاف معتاد.[ خ ِ / خ َ ف ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخالف رسم . ضد رواج . ضد استعمال . عکس عادت . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
خوی گر شدن
لغتنامه دهخدا
خوی گر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معتاد شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
ممجار
لغتنامه دهخدا
ممجار. [ م ِ ] (ع ص ) گوسپند خوی کرده کلان شدن بچه را در شکمش . (منتهی الارب ). گوسفند معتاد به کلانی بچه در شکم . (از شرح قاموس ).
-
خوگر ساختن
لغتنامه دهخدا
خوگر ساختن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) الفت انداختن . مأنوس کردن . ایناس . (یادداشت مؤلف ). || معتاد شدن . عادت پیدا کردن . عادت یافتن . (یادداشت مؤلف ).
-
عادت کردن
لغتنامه دهخدا
عادت کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوی گرفتن . معتاد شدن : چشم عادت کرده با دیدار دوست حیف باشد بعد از او بر دیگری .سعدی .
-
استکلاب
لغتنامه دهخدا
استکلاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استکلاب رجل ؛ بانگ کردن مرد همچون سگ تا سگان بشنوند و بانگ کنند و بدان براه و آبادی پی برد. (از منتهی الارب ). || استکلاب کلب ؛ آزمند و خوگر گوشت مردم شدن او. (از منتهی الارب ). معتاد شدن سگ به گوشت آدمی .
-
آمخته
لغتنامه دهخدا
آمخته . [ م ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) مخفف آموخته . تعلیم یافته . یادگرفته : بکشتش بسی دشمنان بی شمارکه آمخته بد از پدر کارزار. دقیقی . || تعلیم داده . یادداده . || در تداول امروزین ، خوکرده . معتاد. خوی گرفته . عادت گرفته .- آمخته شدن ؛ معتاد شدن ...
-
درازدندان
لغتنامه دهخدا
درازدندان . [ دِ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دندان دراز دارد. آنکه دندان درازتر از معتاد دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). أروق . (منتهی الارب ): تشویک ؛ درازدندان شدن شتر. (از منتهی الارب ).
-
خوی گرفتن
لغتنامه دهخدا
خوی گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عادت کردن . معتاد شدن . خو گرفتن . (یادداشت مؤلف ): اعاده ؛ خوی گرفتن بچیزی . (منتهی الارب ). || تَخَلﱡق . (یادداشت مؤلف ). || انس گرفتن . الفت گرفتن .
-
دودی
لغتنامه دهخدا
دودی . (ص نسبی ) هر چیز منسوب و مربوط به دود. از دود. (یادداشت مؤلف ). || منسوب به بخار.- ماشین دودی ؛ (در تداول عامه ) مقابل ماشین اسبی . ماشینی که با بخار آب کار کند. (یادداشت مؤلف ).- || نامی است که مردم به قطار و خط آهن تهران شهرری داده بودند....
-
عادت گرفتن
لغتنامه دهخدا
عادت گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خوی پذیرفتن . خوی کردن . معتاد شدن : گر عقابی بگیر عادت جغدور پلنگی بگیر خوی گراز.
-
دربة
لغتنامه دهخدا
دربة. [ دُ ب َ ] (ع مص ) خوی کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). خوگر شدی به چیزی . (از منتهی الارب ). معتاد شدن . (از اقرب الموارد). || حریص گشتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرَب . و رجوع به درب شود.
-
آموخته
لغتنامه دهخدا
آموخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) آمُخته . یادگرفته . متعلِّم . || فرهخته . مؤدَّب . || مدرَّب . دست آموز. رام شده .مأنوس . مربّی ̍. خوگر. خوگرفته . معتاد : وزآن پس برفتند سیصد سوارپس ِ بازداران همه یوزدار...پلنگان و شیران آموخته بزنجیر زرین دهان...
-
تریاکی
لغتنامه دهخدا
تریاکی . [ ت َ / ت ِرْ ] (ص نسبی ) افیونی را تریاکی خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). کسی که به افیون خوردن عادت دارد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). افیونی است . (برهان ). آنکه مبتلا به خوردن یا کشیدن تریاک است . تریاک کش . وافوری . || (اصطلاح ) تریاکی چیزی شد...