کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معابر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معابر
لغتنامه دهخدا
معابر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) کسی را گویند که عمال و ولات بعد از آن که مساحان و حزاران مواضع پیموده و مساحت کرده باشند او را بفرستندتا بر این مواضع بگذرد و احتیاط کند و باز بیند که مساحان سهوی و میلی و محابایی نکرده اند. (تاریخ قم ص 108) : و به هر صد جری...
-
معابر
لغتنامه دهخدا
معابر. [م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعبَر. (ناظم الاطباء). گذرهای دریا که از آنجا مردم عبور کنند. (غیاث ) (آنندراج ). ورجوع به معبر شود. || راهها و معبرها و جایهای عبور. (ناظم الاطباء). گذرگاهها : لطف باری تعالی او را از مضائر آن معابر نگاه داشت . (ترجمه ٔ...
-
جستوجو در متن
-
عبور و مرور
لغتنامه دهخدا
عبور و مرور. [ ع ُ رُ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آمد و شد: در برخی از معابر نویسند که عبور و مرور ممنوع است .
-
راه نشینی
لغتنامه دهخدا
راه نشینی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل راه نشین . || گدایی . نشستن در معابر سؤال را. نشستن بر سر راهها گدایی را. رجوع به راه نشین شود.
-
کابسیر
لغتنامه دهخدا
کابسیر. (اِخ ) نام یکی از معابر مشهور سلسله ٔ جبال برانس (پیرنه ). (الحلل السندسیه ج 2 ص 110).
-
نجفة
لغتنامه دهخدا
نجفة. [ ن َ ج َ ف َ ] (اِخ ) نام بندآبی است در ظاهر کوفه که سیل را از منازل و معابر بازدارد. (منتهی الارب ).
-
چالباش
لغتنامه دهخدا
چالباش . (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است از قرای بجنورد که محل عبور ترکمان است و معابر طائفه مزبور از شمال تا جنوب خاک بجنورد امتداد یافته ، قراول خانه های مغربی و جنوب غربی آن معابر در صحرای مابین بجنورد و جاجرم و زدین است . عبور تراکم...
-
کیوسک
لغتنامه دهخدا
کیوسک . [ یُس ْ ] (فرانسوی ، اِ) اطاقی که هر سوی آن باز است . کلاه فرنگی . || دکه ای در معابر عمومی که در آن روزنامه ، گل و غیره فروشند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوشک شود.
-
چشم چرانی کردن
لغتنامه دهخدا
چشم چرانی کردن . [ چ َ / چ ِ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظربازی کردن . بتماشای خوبرویان در مجالس و معابر مشغول شدن . چشم چراندن .
-
آشغال برچین
لغتنامه دهخدا
آشغال برچین . [ ب َ ] (نف مرکب ) آشخال برچین . آنکه خاش و خش از معابر برچیند چون پاره های جامه و خرده های چوب و پوست انار و مانند آن و با فروش آن معاش او باشد. || مجازاً و بتحقیر، سخت بی سروپا.
-
چشم چران
لغتنامه دهخدا
چشم چران . [ چ َ / چ ِ چ َ ] (نف مرکب ) نظرباز. کسی که چشم چرانی و نظربازی کند. آن کس که به تماشای خوبرویان و زیبارخان در مجالس و معابر سرگرم شود. رجوع به چشم چراندن و چشم چرانی و چشم چرانی کردن شود.
-
چراغ موشی
لغتنامه دهخدا
چراغ موشی .[ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چراغ حلبی کوچکی دارای فتیله و جای نفت یا روغن . ظرفهای کوچکی چون استکان که در آن پیه یا روغن کرده فتیله مینهادند و به بندها می آویختند بخصوص در شب های چراغان . چراغ خرد چون استکانی که در آن پیه کنند و فتیله ای در و...
-
رفتگر
لغتنامه دهخدا
رفتگر. [ رُ گ َ ] (ص مرکب ) مأمور تنظیف . (لغات فرهنگستان ). جاروب کش . (فرهنگ رازی ). سپور که بر عمل جاروکشی و رفتن معابر عام گمارده شده است . مأمور شهرداری که خیابانها وکوچه ها را جاروب و تمیز کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
محاوی
لغتنامه دهخدا
محاوی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محوی . مجمعها. (ناظم الاطباء). || دربرگرفته ها. فراهم شده ها : و آن روز که بر ملحدستان مؤمنا باد افشای این محاوی و تقریر این مساوی رفت . (جهانگشای جوینی ). || مضمونها : و اصل مملکت و موطن ایشان وکیفیت ممالک و معابر نسبت به...