کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مطلع ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حسن مطلع
لغتنامه دهخدا
حسن مطلع. [ ح ُ ن ِ م َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تهانوی آرد: نزد بلغاء آن است که آغاز اشعار و قصائد و جمله ٔ منشآت الفاظ فصیح و جزیل ومعانی بدیع و مناسب حال آورد. کذا فی جامع الصنایع و این بعینه حسن ابتداء است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).و رجوع ب...
-
خوش مطلع
لغتنامه دهخدا
خوش مطلع. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ل َ ] (ص مرکب ) شعر یا کلامی که خوب آغاز شود.
-
جستوجو در متن
-
وارد ساختن
لغتنامه دهخدا
وارد ساختن . [ رِ ت َ ] (مص مرکب ) وارد کردن . وارد آوردن . فرود آوردن . || مطلع کردن . آگاهانیدن . واقف ساختن .
-
اطلاع دادن
لغتنامه دهخدا
اطلاع دادن . [ اِطْطِ دَ ] (مص مرکب ) خبر دادن . آگاهی دادن . خبر کردن .آگاه کردن . مطلع کردن . آگاه ساختن . عرضه داشتن . معروض داشتن : اعثار؛ اطلاع دادن کسی را. (منتهی الارب ).
-
وارد کردن
لغتنامه دهخدا
وارد کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درآوردن . داخل کردن به جایی . داخل کردن کالا و جز آن . مقابل صادر کردن . || مطلع کردن . واقف کردن . || فرود آوردن . وارد ساختن ضربه و جز آن به چیزی . || ایراد کردن . (از یادداشتهای مؤلف ).
-
شایع کردن
لغتنامه دهخدا
شایع کردن . [ ی ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) فاش کردن . آشکارا کردن . ظاهر نمودن . به این و آن گفتن . همه کس مطلع شدن . منتشر ساختن : خان را بشارت داده آمد تا... این خبر شایع و مستفیض کنند چنانکه بدور و نزدیک رسد. (تاریخ بیهقی ).
-
آگاهانیدن
لغتنامه دهخدا
آگاهانیدن . [ دَ ] (مص ) اِعلام . تنبیه . اذان . تنبئه . اخطار. اِشعار. ایذان . ازکان . ایقاظ. تعریف . انهاء. تخبیر. اِخبار. انباء. آگاهاندن . آگهانیدن . آگهاندن . مطلع کردن . خبر دادن . تأذّن . اطلاع دادن . مستحضر ساختن . آگاه کردن . تمئنه : بیامدم...
-
میسیون
لغتنامه دهخدا
میسیون . [ یُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) هیأت مأمورین . هیئت اعزامی . هیئتی مرکب از چند تن که به منظوری خاص (تبلیغات مذهبی ، امور سیاسی ، فرهنگی و غیره ) به جایی اعزام شوند: میسیون نظامی . || مأموریت . فرستادگی . اعزام . نمایندگی . || مأموریت موقتی و مع...
-
اعلام کردن
لغتنامه دهخدا
اعلام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعلان کردن . آگاه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). باخبر ساختن . آگاهانیدن . واقف گردانیدن .مطلع ساختن : تا اگر بیدادی یا حیفی بر ضعیفی رود اعلام کنند. (مجالس سعدی ). در حالتی که ملک را پروای سخن شنیدن او نبود اعلام ک...
-
بیاگاهانیدن
لغتنامه دهخدا
بیاگاهانیدن . [ دَ ] (مص ) تنبیه . (زوزنی ) (ترجمان القرآن ). تأذن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ) (دهار). تعلیم . (دهار). اعلام . مطلع ساختن . آگاه کردن . آگاهانیدن : ممکن است ... بدانچه واقف است از سر من او را بیاگاهاند. (کلیله و دمنه ). و معت...
-
باخبر
لغتنامه دهخدا
باخبر. [ خ َ ب َ ] (ص مرکب ) آگاه . مطلع. واقف . مستحضر. خبردار. (آنندراج ). ملتفت . هوشیار. (ناظم الاطباء) : نجات آخرت را چاره گر باش درین منزل ز رفتن باخبر باش . نظامی .جمله گفتند ای حکیم با خبرالحذر دع لیس یُغنی عن قدر. مولوی .اولیا اطفال حقند ای ...
-
معلوم گردانیدن
لغتنامه دهخدا
معلوم گردانیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) معلوم گرداندن . شناسانیدن . خبر دادن . آگاه ساختن . مطلع کردن : ترا معلوم گرداند از این دریای ظلمانی که او این عالم سفلی چرا بر خشک و تر دارد. ناصرخسرو.زن را آهسته بیدار کرد و معلوم گردانید که حال چیست . (کل...
-
تغلیب
لغتنامه دهخدا
تغلیب . [ ت َ ] (ع مص ) چیره گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || مستولی ساختن کسی را بر بلا بقهر. (از اقرب الموارد). || به اصطلاح از روی غلبه چیزی را در تحت حکم چیز دیگر آوردن . یقال : عرب علفها تبناً و ماء با...
-
دیده ور
لغتنامه دهخدا
دیده ور. [ دی دَ / دِ وَ ] (ص مرکب ) صاحب دیده . با بینائی . مقابل کور. صاحب چشم . بصیر. بیننده . (یادداشت مؤلف ). بینا. (شرفنامه ٔ منیری ).ابصار، دیده ور گردانیدن . (منتهی الارب ) : گردد ز چشم دیده وران ناپدیداندر میان سبزه به صحرا سوار. فرخی .دیده...