کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مطبوخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مطبوخ
لغتنامه دهخدا
مطبوخ . [ م َ ] (ع ص ) هر چیزی که آن را به آتش پخته باشند خصوصاً دوای جوشانیده شده . (غیاث ). (آنندراج ). پخته . (مهذب الاسماء). پخته شده . جوشانیده شده . طبخ شده و دم کرده شده و دوای جوشانیده شده . (ناظم الاطباء). دوشاب و هر چه پخته شده باشد به آتش ...
-
واژههای مشابه
-
زاج مطبوخ
لغتنامه دهخدا
زاج مطبوخ . [ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از جنس زاج اخضر است که با خاک مخلوط باشد آن را با آب میجوشانند. رجوع به مخزن الادویه و رجوع به کتاب مفردات ابن بیطار و دائرة المعارف بستانی ج 9 و رجوع به زاج در این لغت نامه شود.
-
جستوجو در متن
-
فیسیر
لغتنامه دهخدا
فیسیر. (اِ) حبه ٔ مطبوخ یا ثمر است . (مخزن الادویه ).
-
زاج اسود
لغتنامه دهخدا
زاج اسود. [ ج ِ اَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )زاج الاساکفه . زاج مطبوخ . رجوع به این دو لغت شود.
-
حاضری سیب
لغتنامه دهخدا
حاضری سیب . [ ض ِ ی ِ سی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی مطبوخ از سیب .
-
کشک الشعیر
لغتنامه دهخدا
کشک الشعیر. [ ک َ کُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) آش جو. (مجمع الجوامع). کشکاب . || آب جو افشرده . (فرهنگ ادویه ). شیره ٔ جو است و نیز جو مطبوخ مالیده ٔ صاف نموده را نامند و آب مطبوخ رقیق آن را برای مالیدن که جرم آن در آن داخل شود. (مخزن الادویه ).
-
آلوسن
لغتنامه دهخدا
آلوسن . [ س َ ] (اِ) قسمی زردآلوی لطیف : پس بخور مطبوخ آلوسن تو زودتا کند تسکین برد و هم خمود.حکیم شیرازی (از شعوری ).
-
پختنی
لغتنامه دهخدا
پختنی . [ پ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور طبخ . سزاوار پختن . || مطبوخ . طبیخ . مقابل حاضری . || پختنی ساختن ؛ اطباخ . (تاج المصادر بیهقی ).
-
فختج
لغتنامه دهخدا
فختج . [ ف ُ ت َ / ف َ ت َ ] (معرب ، ص ) معرب پخته . رجوع به می پخته شود. (یادداشت بخط مؤلف ). بختج است که در پیش گذشت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مطبوخ . (اقرب الموارد). رجوع به پخته شود.
-
وغیر
لغتنامه دهخدا
وغیر. [ وَ ] (ع ص ) گوشت برسنگ تفسان بریان کرده . || شیر به سنگ تفسان گرم کرده . || شیر جوشان و مطبوخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
دیگ پخت
لغتنامه دهخدا
دیگ پخت . [ پ ُ ] (ن مف مرکب ) هر غذایی که در دیگ پخته باشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). غذای مطبوخ در دیگ . || خوردنی . طعام : چونکه پختم بدور هفت هزاردیگ پختی چنین به هفت افزار.نظامی .
-
بختگاو
لغتنامه دهخدا
بختگاو. [ ب ُ ] (اِ) آب نیم گرم مطبوخ بعضی داروها که به آرامی به روی سر بریزند. (ناظم الاطباء). اسپرم آب . نطول . و آن دوائی چند است که باهم بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به نطول شود.
-
پخته برپخته
لغتنامه دهخدا
پخته برپخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ب َ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مطبوخ . و آن قسمی دیباست که تار و پودش هیچیک خام نباشد. جامه که تار و پود تافته دارد.