کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضرج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضرج
لغتنامه دهخدا
مضرج . [ م ِ رَ ] (ع اِ) ج ، مضارج . جامه های کهن عاریتی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || سقاطه و پرزه از جامه و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مضرج
لغتنامه دهخدا
مضرج . [ م ُ ض َرْ رَ ] (ع ص ) خون آلود. (دهار چ بنیاد). خون آلود و خونین . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به رنگ قرمز روشن رنگ شده ، و آن مابین مشبع و مورد است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رنگ شده به رنگ خون . (ناظم...
-
مضرج
لغتنامه دهخدا
مضرج . [ م ُ ض َرْ رِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
مزرج
لغتنامه دهخدا
مزرج . [ م ِ رِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان ، در 8 هزارگزی شمال شرقی قوچان و 6 هزارگزی شرق راه دره گز، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای 1277 تن سکنه است . آبش از قنات و محصولش غلات و میوه جات و شغل مردمش زراعت و مالد...
-
مزرج
لغتنامه دهخدا
مزرج . [ م ِ رِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان قوچان که در شمال شرقی راه قوچان به درگز واقع و در منطقه ٔ کوهستانی سردسیرقرار گرفته محصول عمده ٔ آن غلات و دارای باغات انگورمی باشد. شغل مردمش زراعت و مالداری است . این دهستان از 22 آبا...
-
مزرج
لغتنامه دهخدا
مزرج . [ م ُ زَرْ رَ ] (ع ص ) مست شراب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
قسنطینی
لغتنامه دهخدا
قسنطینی . [ ق ُ س َ ] (اِخ ) علی بن ابوالقاسم محمدحسن تمیمی مغربی . از متکلمان اشعری است که به دمشق وارد شد و صحیح بخاری رادر آنجا از فقیه نصربن ابراهیم مقدس شنید و به عراق رفت و بر عبداﷲ محمدبن عتیق خواند و امامان را زیارت کرد و سپس به دمشق برگشت و ...
-
خون آلود
لغتنامه دهخدا
خون آلود. (ن مف مرکب ) ملطخ به دم . (یادداشت مؤلف ). آغشته بخون . لکه دار از خون . (ناظم الاطباء). مضرج . (منتهی الارب ) : مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تودو چشم چشمه ٔ خون گشت و جامه خون آلود. فرخی .دید هرکز خواب غفلت دیرخیزی کرد زودتیغ خون آلود بر با...
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژیان ، شرزه ، چیره خران ، برق چنگال از صفات اوست . (آنندراج ). پستانداری عظیم الجثه و قوی از...