کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابوالمضرب
لغتنامه دهخدا
ابوالمضرب . [ اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) عمروبن موسی بن مضرب . محدث است و ابن جابر از او روایت کند.
-
عسلة
لغتنامه دهخدا
عسلة. [ ع َ س َ ل َ ] (ع اِ) پاره ای از شهد، و آن اخص از عسل است . (منتهی الارب ). قطعه ای از عسل ، چون ذهبة که قطعه ای است از زر. (از اقرب الموارد). || بیخ و بن : ما أعرف له مضرب عسلة، و ما لفلان مضرب عسلة؛ یعنی اصل و نسب او را، و آن فقط در نفی بکا...
-
مجال طلب
لغتنامه دهخدا
مجال طلب . [ م َطَ ل َ ] (نف مرکب ) فرصت طلب : و شک نیست که دمنه مجال طلب و مضرب و نمام است . (کلیله و دمنه ).
-
جاعرتان
لغتنامه دهخدا
جاعرتان . [ ع ِ رَ ] (ع اِ) دو کرانه ٔ ران ستور. || دو کرانه ٔ سرین تا ران . || دو سرین مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و یقال : موضع الرقمتین من است الحمار و مضرب الفرس بذنبه علی فخذیه . (منتهی الارب ).
-
حجیة
لغتنامه دهخدا
حجیة. [ح ُ ج َی ْ ی َ ] (اِخ ) ابن مضرب . شاعر عرب . او راست :اخوک الذی ان تدعه لملمةیجبک و ان تغضب الی السیف یغضب .(عیون الاخبار ابن قتیبة ج 3 ص 5).
-
زبونة
لغتنامه دهخدا
زبونة. [ زَب ْ بو ن َ ] (ع مص ) دفع. راندن : و انه لذوزبونة؛ یعنی او دارای دفع است ، برخی گویند: ذوزبونه ، یعنی او حافظ حریم خویش است . سواربن مضرب گوید:بذبی الذم عن احساب قومی و زبونات اشوس تیّحان . (از لسان العرب ).- رجل ذوزبونة ؛ یعنی مردی که محاف...
-
سقبنجة
لغتنامه دهخدا
سقبنجة. [ س ِ بَم ْ ج َ ] (ع اِ) نام نوعی از غذااست . و میگویند لحم مطبوخ و بیض مضرب بتابل یعقد فی زیت قدر ما یلتصق بالطاجن و گاهی سقبنجة گویند و مقایسه میکنند با شکنبه فارسی زبانان . (دزی ج 1 ص 660).
-
دوبهم زن
لغتنامه دهخدا
دوبهم زن . [ دُ ب ِ هََ زَ ] (نف مرکب ) نمام . ساعی . غماز. واهس . ماحل . محول . ناغز. واشی . سخن چین . دوبرهم زن . دوبهم انداز. مفتن . مضرب . واشیه . کسی که با سخن چینی میان دو تن فتنه و نفاق انگیزد. (یادداشت مؤلف ).
-
زبونات
لغتنامه دهخدا
زبونات . [ زَب ْ بو ] (ع ص ) ج ِ زَبّونة : بذبی الذم عن حسبی بمالی و زبونات اشوس تیحان . سواربن مضرب (از لسان ).رجوع به لسان العرب ، اساس اللغه ٔ زمخشری ، ناظم الاطباء و متن اللغة و «زبونة» در این لغت نامه شود.
-
مفتن
لغتنامه دهخدا
مفتن .[ م ُ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) برانگیزاننده ٔ فتنه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). که فتنه افکند. فتنه انگیز.فتنه جوی . مُضَرِّب . دوبهم زن . دوبهم انداز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مفتنان و اوباش سرای خواجه بونصر... به غارت برفتند. (کتاب الن...
-
مضارب
لغتنامه دهخدا
مضارب . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مِضْرَب . خیمه هاو چادرهای بزرگ . (از اقرب الموارد) : سپاه ، دست از قتل بازداشتند و با مضارب و منازل خویش آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 104). || حیله ها و تدابیر جنگی . (از ذیل اقرب الموارد).
-
حارثة
لغتنامه دهخدا
حارثة. [رِ ث َ ] (اِخ ) ابن مُضَرِّب العبدی محدث و از کسانی است که زمان پیغمبر(ص ) را درک کرده ولی شرف صحبت نیافته اند. وی از عمر و علی (ع ) و جز آنان روایت دارد وابواسحاق از او روایت کند و سبیعی وی را ثقه شمارد.رجوع به کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ...
-
زخمگه
لغتنامه دهخدا
زخمگه . [ زَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای فرود آمدن شمشیر و دیگر آلات جارحه . مضرب سیف . زخمگاه . رجوع به زخم و زخمگاه و زخمه گاه شود. || نشانه . هدف . غرض . زخمگاه : از خط این دایره در خط مباش زخمگه چرخ مخطط مباش . نظامی .ای زخمگه ملامت من هم قافله ٔ قیا...
-
مباینة
لغتنامه دهخدا
مباینة. [ م ُ ی َ ن َ ] (ع مص ) از یکدیگر جدا شدن . (غیاث ) (از آنندراج ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بینونت . جدا شدن . ابانت . تباین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جدا شدن از چیزی . (ناظم الاطباء). || (ع اِ) نزد محاسبان و مهندسان دوعدد ص...
-
باد صرصر
لغتنامه دهخدا
باد صرصر. [ دِ ص َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صرصر. عاصف . عاصفه . باد تند. باد سخت . باد شدید. تندباد : هر دم بزند بعادیان براز مضرب حق باد صرصر. ناصرخسرو. || اسب : شه چو چوگان زند سلیمان وارزین بران باد صرصر اندازد. خاقانی .رجوع به باد شود.