کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضخ
لغتنامه دهخدا
مضخ . [ م َ ] (ع مص ) آلودن اندام را به بوی خوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از تاج العروس ).
-
واژههای همآوا
-
مذخ
لغتنامه دهخدا
مذخ . [ م َ ذَ ] (ع اِ) انگبین گلنار. (ناظم الاطباء). مذح . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به مَذَح شود.
-
جستوجو در متن
-
آغشتن
لغتنامه دهخدا
آغشتن . [ غ َ / غ ِ ت َ ] (مص ) تر نهادن . خیس کردن . خیساندن . فژغردن . نرم کردن با تری و نم . سرشتن . آغاریدن . آغاردن . انقاع . نقع. || آلودن . ضمخ . تضمیخ . مضخ . تضمخ . لطخ . تلطیخ . تر کردن . رجوع به آغشته شود. || و بمعنی آمیختن و مزج و خلط نیز...