کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضحک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضحک
لغتنامه دهخدا
مضحک . [ م َ ح َ ] (ع اِ) جای خندیدن .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن جزئی که در خنده کننده ، دندانها در وی ظاهر می گردد. ومحل خندیدن . (ناظم الاطباء). || چیزی و کسی که بر او خندند. (آنندراج ). چیزی و یا کسی که بر وی بخندند. (ناظم ...
-
مضحک
لغتنامه دهخدا
مضحک . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) خنده کرده شده و استهزاء شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
مضحک
لغتنامه دهخدا
مضحک . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) خنده آورنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچیز که خنده می آورد و سبب خنده و تفریح می گردد و خرمی می آورد و مقلد و بذله گو و آنکه می خنداند و استهزاء می کند و فسوس می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانس...
-
جستوجو در متن
-
لیچار
لغتنامه دهخدا
لیچار. (اِ) گفتار بیهوده و گاهی مضحک و گاهی هرزه . رجوع به مدخل بعد شود.
-
خنده داشتن
لغتنامه دهخدا
خنده داشتن . [ خ َ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) مضحک بودن . موجب خنده بودن .
-
خنده دار
لغتنامه دهخدا
خنده دار. [ خ َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) خنده دارنده . مضحک . مضحکه . خنده آور. (یادداشت بخط مؤلف ) : خنده دار اینجاست که او خود زشتی کرد و توقع نیکی دارد.- خنده دار بودن ؛ مضحک بودن . موجب خنده بودن .
-
خنده آور
لغتنامه دهخدا
خنده آور. [ خ َ دَ / دِ وَ ] (نف مرکب ) خنده آورنده . مضحک . مسرت انگیز. (ناظم الاطباء).
-
خندیدنی
لغتنامه دهخدا
خندیدنی . [ خ َ دی دَ ] (ص لیاقت ) لایق خندیدن . سزاوار خندیدن . مضحک .
-
راگوتن
لغتنامه دهخدا
راگوتن . [ گ ُ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) مرد کوچک اندام و بدریخت که قیافه ٔ خنده آور داشته باشد. این کلمه مأخوذ است از راگوتن که نام یک تن رومی مضحک بوده است .
-
کاریکاتور
لغتنامه دهخدا
کاریکاتور. [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) تصویر مسخره ٔ چیزی که عموماً در جراید چاپ میشود. (فرهنگ نظام ).شکل و تصویر مضحک . صورتی خنده آور از شخص یا چیزی .
-
مبکی
لغتنامه دهخدا
مبکی . [ م ُ ] (ع ص ) گریاننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). گریه زا. گریه آور. گریاننده . مقابل مضحک . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
اسپکتاتر
لغتنامه دهخدا
اسپکتاتر. [ اِ پ ِ تا ت ُ ] (اِخ ) نشریه ای که توسط ادیسن از 1711 تا 1714 م . منتشر میشد و حاکی از اخلاق و آداب نماینده ٔ اعمال مضحک جامعه ٔ انگلیسی بود.
-
خرس به رقص درآوردن
لغتنامه دهخدا
خرس به رقص درآوردن . [ خ ِ ب ِ رَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) خرس را برقص واداشتن . کنایه از واداشتن کسی به اَعمال مضحک .
-
خزعبیله
لغتنامه دهخدا
خزعبیله . [ خ ُ زَ ل َ ] (ع اِ) اضحوکه و سخن مضحک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ج ، خزعبیلات . یقال : هات بعض خزعبیلاتک .